هیمو عزیزیان،زخم های دوار
ای آسمان آرام ببار،برمردمی بی آشیان
رنج های دَوّارِمان،هرگز پایانی ندارد.
فغانِ مادرانمان،دربالای مزارمان
این تقدیرِ ادبارمان، گویی سامانی ندارد
خسته از درد های تنم، فسق وفسادِ وطنم
این خرمن و خروارِ غم،باد وزانی ندارد…
می نویسم از یارِغار،رفت و نماند هیچ یادگار
زائرینِ زَوّارِ یار،اکنون یزدانی ندارند.
فاجعه ی این روز ها، گهی تزویر گهی ریا
ظلم و ستمِ اَغیار را،بنگر عنانی ندارد
خیمه شب بازی اذهان ،ازدحامِ کفر وایمان
شعار های این داعیان ،بشنو اذعانی ندارد…
از جوانان خونی روان ، قلم در دستانی لرزان
نی دل انگیزِ چوپان،افسوس الحانی ندارد…
سوی قبله پر از آهم،ایزد نگاهی می خواهم
گردش خورشید و ماههم ،دگر مداری ندارد…
#هیموعزیزیان
https://t.me/joinchat/AAAAAFNwIXOkgoUcJzg3uA
بژی خاتوون هێمۆی خوشەویست بەڕاستی شێعرەکەت جوان بوو
زندە باشید خانم هیمو دوستداشتنی واقعا شعرت زیبابود