ای آسمان آرام ببار،برمردمی بی آشیان
رنج های دَوّارِمان،هرگز پایانی ندارد.
فغانِ مادرانمان،دربالای مزارمان
این تقدیرِ ادبارمان، گویی سامانی ندارد
خسته از درد های تنم، فسق وفسادِ وطنم
این خرمن و خروارِ غم،باد وزانی ندارد…
می نویسم از یارِغار،رفت و نماند هیچ یادگار
زائرینِ زَوّارِ یار،اکنون یزدانی ندارند.
فاجعه ی این روز ها، گهی تزویر گهی ریا
ظلم و ستمِ اَغیار را،بنگر عنانی ندارد
خیمه شب بازی اذهان ،ازدحامِ کفر وایمان
شعار های این داعیان ،بشنو اذعانی ندارد…
از جوانان خونی روان ، قلم در دستانی لرزان
نی دل انگیزِ چوپان،افسوس الحانی ندارد…
سوی قبله پر از آهم،ایزد نگاهی می خواهم
گردش خورشید و ماههم ،دگر مداری ندارد…
#هیموعزیزیان
https://t.me/joinchat/AAAAAFNwIXOkgoUcJzg3uA