هیموعزیزیان،وصیت نامه
روزِ مرگم ،تمام اَشعارم را بسوزانید وخاکسترش را همراه جسدم به خاک بسپارید.
نمی خواهم هربیتی که از غده ی قلبم ،خون و درد می تراود را شاهنامه ای کنند و بالای مقبره ام قرار دهند.
من نمی خوام فردوسی دیگری شوم.
نمی خواهم نیمه شب ِ بارانی ،دخترکی کز کرده در گوشه ی تخت در اتاق نیمه تاریکش ،با چشمان اشک بار وچانه ی لرزانش، جرعه به جرعه ی شراب غزل هایم را بنوشد و مستانه بگرید.
من نمی خواهم شهریار دیگری شوم…
نمیخواهم ، قصیده هایم من را نامبردار کنندوجوانان در دورهمی هایشان با آمیخته ای از حزن و تحسین بخوانند وبگوییند “عشق،عجب آدم را وآله وشیدامی کند.
نمی خواهم حافظ دیگری شوم…
من نمیخواهم جز طنینِ نالهی سنگین گلوی خویش،کسی در لابه لای حنجره ی واژهگانم بامن،بغضش راشریک شود.
نمیخواهم بعد مرگم،فروغ دیگری شوم…
می خواهم آن را با خود به گورببرم و این حکایت همانجا،بروید وبدل به گل شب بوی شود که در پگاه تمام فضای گورستان را مالامال از بوی مدهوش عشق ،کند…
#هیموعزیزیان
کانال ما
https://t.me/joinchat/AAAAAFNwIXOkgoUcJzg3uA
باشه
????عالی