شراب خراب،هیمو عزیزیان
شیرهی شرابِ مدعیان چه دلکش وناب بود
از دور چو دریا ز نزدیک یک سراب بود
چهخبرا که نرسید در این آشفته بازار
چناچنه می نگرم هرروز پراز اضطراب بود
این گرگ گُرسنه به رمه زد و رفت
عجیب است که سگ چوپان در خواب بود.
آرامش واژه ایست بس غریب در این دیار
حاکم این دقایق فقط تشویش والتهاب بود
زمزمی که دلیل توقف کاروان گشت
چه دیر فهمیدیم هم نشین مرداب بود
تقلا می کنم برای یک دم نفس کشیدن
گفتن این حکایتی از شعرو کتاب بود
ضجه وفغان میدان جنگ را ،کاغذ شنید
قلم درصدر حمله ،هیمودر محراب بود.
#هیموعزیزیان
❤❤❤❤