عبدالسلام رسولی،شعر

” عشق یا تعصب ”

دیشب که خلوت شد در این میخانه ی گل های یاس
بوی تو آمد در سرم برچیده شد فکر و حواس …

رویای تو هر شب مرا در خواب دلداری دهد
هر صبح با خود آورم ،گلزاری از مهر و سپاس …

میدان خونخواهی چرا ؟ چون با خودت آورده ای
یک لشکر بی انتها ، سربازی از جنس حماس ….

یارب مرا یاری بده در مهلکه با یار خود
خالی نگردانی مرا با چشم پر از التماس …

تیر خلاصت را بزن ، آسوده کن جان مرا
چون جان ما نشناخته ست ، مکر تو را آدم شناس…

چون که زبانم کُردی و آئین من سُنی ، همین ؟!
خود ریشه ریشه میکنی عشق مرا با این قیاس ….

گویم که آئینت جدا ، اما هدف باشد “خدا”
آخر کجا خواهی رسید ؟! با این همه هول و هراس …
“عبدالسلام رسولی ”

 

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا