زندگینامه جلال آل احمد – Jalal Al Ahmad
جلال آل احمد (۲ آذر ۱۳۰۲ و به قول برخی روایتها ۱۱ آذر، ۱۳۰۲، تهران – ۱۸ شهریور ۱۳۴۸، اَسالِم، گیلان) روشنفکر دینی، نویسنده و مترجم ایرانی و همسر سیمین دانشور بود.وی اصالتا اهل شهرستان طالقان و روستای اورازان بود.
زادروز : ۱۱ آذر، ۱۳۰۲ – تهران
درگذشت : ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ – اَسالِم، گیلان
آرامگاه : شهر ری،مسجد فیروزآبادی در شهر ری
ملیت : ایرانی
پیشه : نویسنده، منتقد، دبیر
مکتب : رئالیسم
آثار : پنج داستان، نفرین زمین، ارزیابی شتابزده، سنگی بر گوری، غرب زدگی، نون والقلم، مدیر مدرسه، سرگذشت کندوها، زن زیادی، سه تار، از رنجی که میبریم، دید و بازدید، در خدمت و خیانت روشنفکران، سفر به ولایت عزراییل، مکالمات، یک چاه و دو چاله، نیما چشم جلال بود، در خدمتیم، اسرائیل، عامل امپریالیسم،اورازان
همسر : سیمین دانشور
فرزندان : نداشته
والدین : سید احمد طالقانی
زندگی
جلال الدین سادات آل احمد، معروف به جلال آل احمد، فرزند سید احمد حسینی طالقانی در محله سید نصرالدین از محله های قدیمی شهر تهران به دنیا آمد، او در سال 1302 پس از هفت دختر متولد شد و نهمین فرزند پدر و دومین پسر خانواده بود. پدرش در کسوت روحانیت بود و از این رو جلال دوران کودکی را در محیطی مذهبی گذراند. تمام سعی پدر این بود که از جلال، برای مسجد و منبرش جانشینی بپرورد.
تحصیلات
جلال پس از اتمام دوره دبستان، تحصیل در دبیرستان را آغاز کرد، اما پدر که تحصیل فرزند را در مدارس دولتی نمی پسندید و پیش بینی می کرد که آن درسها، فرزندش را از راه دین و حقیقت منحرف می کند، با او مخالفت کرد: « دبستان را که تمام کردم، دیگر نگذاشت درس بخوانم که: «برو بازار کار کن» تا بعد ازم جانشینی بسازد. و من رفتم بازار. اما دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم.»
پس از ختم تحصیل دبیرستانی، پدر او را به نجف نزد برادر بزرگش سید محمد تقی فرستاد تا در آنجا به تحصیل در علوم دینی بپردازد، البته او خود به قصد تحصیل در بیروت به این سفر رفت، اما در نجف ماندگار شد. این سفر چند ماه بیشتر دوام نیاورد و جلال به ایران بازگشت.
در «کارنامه سه ساله» ماجرای رفتن به عراق را این گونه شرح می دهد: «تابستان 1322 بود، در بحبوحه جنگ، با حضور سربازان بیگانه و رفت و آمد وحشت انگیز” U.K.C.C” و قرقی که در تمام جاده ها کرده بودند تا مهمات جنگی از خرمشهر به استالینگراد برسد. به قصد تحصیل به بیروت می رفتم که آخرین حد نوک دماغ ذهن جوانی ام بود و از راه خرمشهر به بصره و نجف می رفتم که سپس به بغداد والخ. اما در نجف ماندگار شدم. میهمان سفره برادرم. تا سه ماه بعد به چیزی در حدود گریزی، از راه خانقین و کرمانشاه برگردم. کله خورده و کلافه و از برادر و پدر.»
آل احمد که از دانشسرای عالی در رشته ادبیات فارسی فارغ التحصیل شده بود، تحصیل را در دوره دکترای ادبیات فارسی نیز ادامه داد، اما در اواخر تحصیل از ادامه آن دوری جست و به قول خودش «از آن بیماری (دکتر شدن) شفا یافت.»
پس از بازگشت از نجف
پس از بازگشت از سفر، آثار شک و تردید و بی اعتقادی به مذهب در او مشاهده می شود که بازتابهای منفی خانواده را به دنبال داشت.
«شخص من که نویسنده این کلمات است، در خانواده روحانی خود همان وقت لامذهب اعلام شده دیگر مهر نماز زیرپیشانی نمی گذاشتم. در نظر خود من که چنین می کردم، بر مهر گلی نماز خواندن نوعی بت پرستی بود که اسلام هر نوعش را نهی کرده، ولی در نظر پدرم آغاز لا مذهبی بود. و تصدیق می کنید که وقتی لا مذهبی به این آسانی به چنگ آمد، به خاطر آزمایش هم شده، آدمیزاد به خود حق می دهد که تا به آخر براندش.»
آل احمد در سال 1323 به حزب توده ایران پیوست و عملاً از تفکرات مذهبی دست شست. دوران پر حرارت بلوغ که شک و تردید لازمه آن دوره از زندگی بود، اوج گیری حرکت های چپ گرایانه حزب توده ایران و توجه جوانان پرشور آن زمان به شعارهای تند وانقلابی آن حزب و درگیری جنگ جهانی دوم عواملی بودند که باعث تغییر مسیر فکری آل احمد شدند.
همه این عوامل دست به دست هم داد تا جوانی با انگشتری عقیق با دست و سر تراشیده، تبدیل شد به جوانی با یک کراوات و یکدست لباس نیمدار آمریکایی شود.
در سال 1324 با چاپ داستان «زیارت» در مجله سخن به دنیای نویسندگی قدم گذاشت و در همان سال، این داستان در کنار چند داستان کوتاه دیگر در مجموعه “دید و بازدید” به چاپ رسید. آل احمد در نوروز سال 1324 برای افتتاح حزب توده و اتحادیه کارگران وابسته به حزب به آبادان سفر کرد:«در آبادان اطراق کردم. پانزده روزی. سال 1324 بود، ایام نوروز و من به مأموریتی برای افتتاح حزب توده و اتحادیه کارگران وابسته اش به آن ولایت می رفتم و اولین میتینگ در اهواز از بالای بالکونی کنار خیابان”.
به علت فعالیت مداومش در حزب توده، مسؤولیتهای چندی را پذیرفت. خود در این باره می گوید: «در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیته حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره و از اوایل 25 مأمور شدم زیر نظر طبری «ماهنامه مردم» را راه بیندازم که تا هنگام انشعاب 18 شماره اش را درآوردم حتی شش ماهی مدیر چاپخانه حزب بودم.»
استخدام در آموزش و پرورش
در سال 1326 به استخدام آموزش و پرورش درآمد. در همان سال، به رهبری خلیل ملکی و 10 تن دیگر از حزب توده جدا شد. آنها از رهبری حزب و مشی آن انتقاد می کردند و نمی توانستند بپذیرند که یک حزب ایرانی، آلت دست کشور بیگانه باشد. در این سال با همراهی گروهی از همفکرانش طرح استعفای دسته جمعی خود را نوشتند.
آل احمد با نثر عصیانگرش اینگونه می گوید: «روزگاری بود و حزب توده ای بود و حرف و سخنی داشت و انقلابی می نمود و ضد استعمار حرف می زد و مدافع کارگران و دهقانان بود و چه دعویهای دیگر و چه شوری که انگیخته بود و ما جوان بودیم و عضو آن حزب بودیم و نمی دانستیم سر نخ دست کیست و جوانی مان را می فرسودیم و تجربه می آموختیم. برای خود من «اما» روزی شروع شد که مأمور انتظامات یکی از تظاهرات حزبی بودیم (سال 23 یا 24) از در حزب خیابان فردوسی تا چهارراه مخبرالدوله با بازوبند انتظامات چه فخرها که به خلق نفروختم، اما اول شاه آباد چشمم افتاد به کامیون های روسی پر از سرباز که ناظر و حامی تظاهرات ما کنار خیابان صف کشیده بودند که یک مرتبه جا خوردم و چنان خجالت کشیدم که تپیدم توی کوچه سید هاشم و …..”.
فعالیت های جلال
در سال 1326 کتاب «از رنجی که می بریم» چاپ شد که مجموعه 10 قصه کوتاه بود و در سال بعد «سه تار» به چاپ رسید. پس از این سالها آل احمد به ترجمه روی آورد. در این دوره، به ترجمه آثار «ژید» و «کامو»، «سارتر» و «داستایوسکی» پرداخت و در همین دوره با دکتر سیمین دانشور ازدواج کرد.
«زن زیادی» نیز به این سال تعلق دارد.
در طی سالهای 1333 و 1334 «اورازان»، «تات نشینهای بلوک زهرا»، «هفت مقاله» و ترجمه مائده های زمینی را منتشر کرد و در سال 1337 «مدیر مدرسه» «سرگذشت کندوها» را به چاپ سپرد. دو سال بعد «جزیره خارک – در یتیم خلیج» را چاپ کرد. سپس از سال 40 تا 43 «نون و القلم»، «سه مقاله دیگر»، «کارنامه سه ساله»، «غرب زدگی»، «سفر روس»، «سنگی بر گوری» را نوشت و در سال 45 «خسی در میقات» را چاپ کرد و هم «کرگدن» نمایشنامه ای از اوژان یونسکورا، «در خدمت و خیانت روشنفکران» و «نفرین زمین» و ترجمه «عبور از خط» از آخرین آثار اوست.
آل احمد در صحنه مطبوعات نیز حضور فعالانه مستمری داشت و در این مجلات و روزنامه ها فعالیت می کرد.
نکته ای که در زندگی آل احمد جالب توجه است، زندگی مستمر ادبی او است. اگر حیات ادبی این نویسنده با دیگر نویسندگان هم عصرش مقایسه شود این موضوع به خوبی مشخص می شود.
جلال در سالهای فرجامین زندگی، با روحی خسته و دلزده از تفکرات مادی به تعمق در خویشتن خویش پرداخت تا آنجا که در نهایت، پلی روحانی و معنوی بین او و خدایش ارتباط برقرار کرد.
او در کتاب “خسی در میقات” که سفرنامه ی حج اوست به این تحول روحی اشاره می کند و می گوید: “دیدم که کسی نیستم که به میعاد آمده باشد که خسی به میقات آمده است. . .”
ارتباط جلال با امام خمینی (ره)
جلال آل احمد از شخصیت هایی بود که حضرت امام(ره) را بسیار بیشتر از علمای دیگر اکرام میکرد و دلیل آن را شجاعت و جسارت بیش از حد امام می دانست.
این علاقه جلال به رهبر فقید انقلاب تا آنجایی پیش میرود که جلال آل احمد، نامه معروف خود به امام را در حج سال 43 به تحریر در آورده و سالها پس از آن نیز، امام در دیدار با شمس آل احمد، ذکری ظریف از جلال به میان می آورند.
حضرت امام خمینی(ره) در دیداری که در اردیبهشت ماه سال 59 با شمس آل احمد که به عنوان سردبیر روزنامه اطلاعات مشغول به کار شده بود، انجام می دهند، چنین می فرمایند:
مـن بـا خـانـواده شـمـا سـابقه دارم و با مرحوم پدر شما آقای حاج سید احمدآقا، با مرحوم آقاسید محمدتقی، خدا رحمتش کند که در خدمت اسلام فوت شد، سوابقی دارم، منتها آقای جـلال آل احـمـد را جـز یـک ربـع سـاعـت بـیـشـتـر نـدیـدهام. در اوایـل نهضت یک روز دیدم که آقایی در اتاقی نشسته اند و کتاب ایشان (غربزدگی) در جـلو مـن بـود. ایـشـان بـه مـن گـفتند چطور این چرت و پرتها پیش شما آمده است (یک همچو تعبیری) و فهمیدم که ایشان هستند، معالاسف دیگر او را ندیدم. خداوند ایشان را رحمت کند. شما را هم در تلویزیون گاهی میبینم.
شمس آل احمد هم در پاسخ امام می گوید:
«مـن سـعـادت داشـتـم یـک بـار در مـجـلس بـزرگـداشـتـی کـه بـرای مـرحـوم پـدرم در سـال 1341 در قـم گـذاشـتـه بـودیـد و یـک بار دیگر نیز خدمت شما رسیدم و ضمن دست بوسی زیارتتان کردم و پس از آن همین طور به شوق دیدارتان انتظار کشیدم.»
همچنین، جلال آل احمد که در جایی از مطالب خود اشاراتی که غالباً با کنایه و بدون نام بردن همراه بود به امام و نهضت تازه به پا خواستهاش کرده بود؛ در ایام حج سال 43 نامهای به این شرح خطاب به امام خمینی(ره) ارسال میکند:
آیتاللها!
وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت، تهران را به شادی واداشت، فقرا منتظر الپرواز بودند به سمت بیتالله. این است که فرصت دستبوسی مجدد نشد.
اما این جا دوسه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده که دیدم اگر آنها را وسیله ای کنم، برای عرض سلامی بد نیست.
اول این که مردی شیعه جعفری را دیدم از اهالی الاحساء -جنوب غربی خلیج فارس، حوالی کویت و ظهران- می گفت 80 درصد اهالی الاحساء و ضوف و قطیف شیعه اند و از اخبار آن واقعه مؤلمه 15 خرداد، حسابی خبر داشت و مضطرب بود و از شنیدن خبر آزادی شما شاد شد. خواستم به اطلاعتان رسیده باشد که اگر کسی از حضرات روحانیون به آن سمت ها گسیل بشود، هم جا دارد و هم محاسن فراوان.
دیگر این که در این شهر شایع است که قرار بوده آیت الله حکیم امسال مشرف بشود، ولی شرایطی داشته که سعودیها دو تایش را پذیرفته اند و سومی را نه. دوتایی را که پذیرفته اند، داشتن محرابی برای شیعیان در بیتالله و تجدید بنای مقابر بقیع و اما سوم که نپذیرفته اند حق اظهار رأی و عمل در رؤیت هلال. به این مناسبت حضرت ایشان خود نیامدهاند و هیئتی را فرستاده اند گویا به ریاست پسر خود.
خواستم این دو خبر را داده باشم.
دیگر این که گویا فقط 2 سال است که به شیعه در این ولایت حق تدریس و تعلیم داده اند، پیش از آن حق نداشته اند.
دیگر این که [کتاب] “غربزدگی ” را در تهران قصد تجدید چاپ کرده بودم با اصلاحات فراوان. زیر چاپ جمعش کردند و ناشر محترم متضرر شد. فدای سر شما.
دیگر اینکه طرح دیگری در دست داشتم که تمام شد و آمدم، درباره نقش روشنفکران میان روحانیت و سلطنت. و توضیح این که چرا این حضرات همیشه در آخرین دقایق طرف سلطنت را گرفته اند و نمیبایست. اگر عمری بود و برگشتیم تمامش خواهم کرد و به حضرتتان خواهم فرستاد. علل تاریخی و روحی قضیه را گمان می کنم نشان داده باشم. مقدماتش در “غربزدگی ” ناقص چاپ اول آمده.
دیگر این که امیدوارم موفق باشید.
والسلام
جلال آل احمد
بعد التحریر: همچنانکه آن بار در خدمتتان به عرض رساندم فقیر گوش به زنگ هر امر و فرمانی است که از دستش برآید. دیده شد که گاهی اعلامیهها و نشریاتی به اسم و عنوان حضرات درمیآمد که شایستگی و وقار نداشت. نشانی فقیر را هم حضرت “صدر” می داند و هم این جا می نویسم:
تجریش- آخر کوچه فردوسی.
ویژگی های آثار
به طور کلی نثر آل احمد نثری است شتابزده، کوتاه، تاثیر گذار و در نهایت کوتاهی و ایجاز .
آل احمد در شکستن برخی از سنت های ادبی و قواعد دستور زبان فارسی شجاعتی کم نظیر داشت و این ویژگی در نامه های او به اوج می رسد.
اغلب نوشته هایش به گونه ای است که خواننده می تواند بپندارد نویسنده هم اکنون در برابرش نشسته و سخنان خود را بیان می کند و خواننده، اگر با نثر او آشنا نباشد و نتواند به کمک آهنگ عبارات، آغاز و انجام آنها را دریابد، سر در گم خواهد شد.
از این رو ناآشنایان با سبک آل احمد گاهی ناگریز می شوند عباراتی را بیش از چند بار بخوانند.
آثار
آثار جلال آل احمد را به طور کلی می توان در پنج مقوله یا موضوع طبقه بندی کرد:
قصه و داستان – مشاهدات و سفرنامه – مقالات – ترجمه – خاطرات و نامه ها.
قصه و داستان:
1- دید و بازدید 1324
نخست شامل ده داستان کوتاه بود، در چاپ هفتم دوازده داستان کوتاه را در بردارد. جلال جوان در این مجموعه با دیدی سطحی و نثری طنز آلود اما خام که آن هم سطحی است، زبان به انتقاد از مسایل اجتماعی و باورهای قومی می گشاید.
2- از رنجی که می بریم 1326
مجموعه هفت داستان کوتاه است که در این دو سال زبان و نثر داستان های جلال به انسجام و پختگی می گراید. در این مجموعه تشبیهات تازه، زبان آل احمد را تصویری کرده است.
3- سه تار 1327
مجموعه سیزده داستان کوتاه است. فضای داستانهای سه تار لبریز از شکست و ناکامی قشرهای فرو دست جامعه است.
4- زن زیادی 1331
حاوی یک مقدمه و نه داستان کوتاه است. قبل از جلال، صادق چوبک و بزرگ علوی به تصویر شخصیت زنان در داستان های خود پرداخته اند.
زنان مجموعه زن زیادی را قشرهای مختلف و متضاد مرفه، سنت زده و تباه شده تشکیل می دهند.
5- سرگذشت کندوها 1337
نخستین داستان نسبتاً بلند جلال است با شروعی به سبک قصه های سنتی ایرانی، “یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود” این داستان به بیان شکست مبارزات سیاسی سالهای 29 تا 31 حزبی پرداخته است.
6- مدیر مدرسه 1337
این داستان نسبتاً بلند به نوعی میان خاطرات فرهنگی آل احمد است. خود او در این مورد گفته است:
“حاصل اندیشه های خصوصی و برداشت های سریع عاطفی از حوزه بسیار کوچک اما بسیار موثر فرهنگ و مدرسه”
مدیر مدرسه، گزارش گونه ای است از روابط افراد یک مدرسه با هم و روابط مدرسه با جامعه
” آل احمد در مدیر مدرسه به نثر خود اعتماد کامل دارد.
قلم دیگر در دستش نمی لرزد و چنین می نماید که اندیشه هایش نیز، در چارچوبی خاص، شکل نهایی خود را یافته است.
به رغم این تکوین اندیشه، جلال شکست را باور کرده است، لذا به دنبال گوشه ای خلوت می گردد.
7- نون والقلم 1340
یک داستان بلند تاریخی که حوادث آن مربوط به اویل حکومت صفویان است. زبان نون والقلم به اقتضای زمان آن نسبتاً کهنه است.
8- نفرین زمین 1346
رمانی روستایی است که بازتابی از جریانهای مربوط به “اصلاحات ارضی” در آن بیان شده است.
9- پنج داستان 1350
دو سال پس از مرگ آل احمد چاپ شده است.
10- چهل طوطی اصل (با سیمین دانشور) 1351
مجموعه شش قصه کوتاه قدیمی از “طوطی نامه” که با تحریری نو نگاشته شده است.
آل احمد در نامه ای خطاب به حبیب یغمایی، مدیر مجله ادبی یغما می نویسد: ” و من که جلال باشم وقتی خیال دکتر شدن و ادبیات را در سر داشتم به اینها دسترسی یافتم. قرار بود درباره “هزار و یک شب” و ریشه های هندی و ایرانی قصه هایش چیزی درست کنم به رسم رساله، که نشد. . .”
11- سنگی بر گوری 1360
رمانی است کوتاه و آخرین اثر داستانی آل احمد محسوب می شود. موضوع آن فرزند نداشتن اوست.
مشاهدات و سفرنامه ها:
اورازان 1333، تات نشینهای بلوک زهرا 1337، جزیره خارک، درّ یتیم خلیج فارس 1339، خسی در میقات 1345، سفر به ولایت عزرائیل چاپ 1363، سفر روس 1369 ، سفر آمریکا و سفر اروپا که هنوز چاپ نشده اند.
مقالات و کتابهای تحقیقی:
گزارشها 1325، حزب توده سر دو راه 1326، هفت مقاله 1333، سه مقاله دیگر 1341، غرب زدگی به صورت کتاب 1341، کارنامه سه ساله 1341، ارزیابی شتابزده 1342، یک چاه و دو چاله 1356، در خدمت و خیانت روشنفکران 1356، گفتگوها 1346.
ترجمه:
عزاداریهای نامشروع 1322 از عربی، محمد آخرالزمان نوشته بل کازانوا نویسنده فرانسوی 1326، قمارباز 1327 از داستایوسکی، بیگانه 1328 اثر آلبرکامو (با علی اصغر خبرزاده)، سوء تفاهم 1329 از آلبرکامو، دستهای آلوده 1331 از ژان پل سارتر، بازگشت از شوروی 1333 از آندره ژید، مائده های زمینی 1334 اثر ژید (با پرویز داریوش)، کرگدن 1345 از اوژن یونسکو، عبور از خط 1346 از یونگر (با دکتر محمود هومن)، تشنگی و گشنگی 1351 نمایشنامه ای از اوژن یونسکو؛ در حدود پنجاه صفحه این کتاب را جلال آل احمد ترجمه کرده بود که مرگ زودرس باعث شد نتواند آن را به پایان ببرد؛ پس از آل احمد دکتر منوچهر هزارخانی بقیه کتاب را ترجمه کرد.
خاطرات و نامه ها:
نامه های جلال آل احمد (جلد اول 1364) به کوشش علی دهباشی، چاپ شده است که حاوی نامه های او به دوستان دور و نزدیک است.
زن از نگاه جلال
یکی از مقولههای اجتماعی در داستانهای جلال آل احمد زن است. زن به عنوان پدیدهای اجتماعی، تقریباً همزمان با انقلاب مشروطه به ادبیات راه مییابد. در این دوران از بیچارگیها، محرومیتها و نداشتن آزادی زن در خانواده و اجتماع سخن گفته میشود. زن به عنوان فردی از اجتماع، تحت تأثیر ستمها، خرافهپرستیها و نادانیهای جامعهای است که در آن زندگی میکند.
«وضع زن در خانواده و اجتماع، بهترین نمودار گسیختگی اجتماع و تنش و کشاکش درونی فرهنگی است که از همان دوران مشروطیت تناقضهای دردناک و بحرانی آن آشکار شده بود. در این جامعه، تمام نابسامانیها در وجود زن تبلور یافت.»
زن در جامعه آن زمان، فردی بود که اگرچه در اجتماع زندگی میکرد، اما هیچ سهمی از آن نداشت. موجودی کتکخور و دربند بود. «آل احمد از نویسندگانی است که دریافت پرداختن به وضعیت زن ایرانی در راه سرکشیدن به فاحشهخانهها تا چد حد، کهنه و مبتذل شدهاست. زنان داستانهای آل احمد نه چون زنان صادق چوبک در فکر همآغوشیاند و نه چون زنان مرفه و زیبای بزرگ علوی، به عشقهای رمانتیک میاندیشند.»
زنان داستانهای آل احمد خود را حقیر مییابند. آنان در فضایی مردسالار توصیف میشوند. نه هویتی دارند و نه هیچ حقی برای اعتراض. آنان در محیطی زندگی میکنند که آزادی و تساوی برای زن در عمل و نظر وجود ندارد.
به عنوان مثال، «بچه مردم» داستان زندگی زنی است که به علت ازدواج مجدد مجبور است بچهٔ شوهر اولش را سر راه بگذارد تا بتواند به زندگی خود ادامه دهد. این داستان تصویر زنی را نشان میدهد که به خاطر نان و ادامه زندگی، از ابتداییترین احساسات خود میگذرد. چرا که او در اجتماعی زندگی میکند که زن، مانند یک کودک به حمایت مرد نیازمند است.
در «لاک صورتی» شوهر هاجر که فروشنده دورهگردی است به خاطر خریدن لاک، او را مورد ضرب و شتم قرار میدهد. هاجر زنی است که خود را ناقصالعقل میداند و نهایت آرزویش خریدن لاکی است تا با آن دستانش را مانیکور کند.
«چه خوب بود، اگر میتوانست آنها را مانیکور کند، اینجا بیاختیار به یاد همسایهشان، محترم، زن عباس آقای شوفر افتاد. پزهای ناشتای او را که برای تمام اهل محل میآمد، در نظر آورد. حسادت و بغض راه گلویش را گرفت و در ته دلش پیچید.»
تمام داستان، خیالات خام یک زن برای خرید یک لاک است. همینطور او به عنوان یک زن نباید از شوهرش هیچ انتظاری داشته باشد.
در «آفتاب لب بام» پدر را سلطان بی چون و چرای خانه میبینیم که وجودش فضای خانه را سنگین میکند. دستور میدهد و از تشنگی ناشی از روزه، دختر خردسالش را کتک میزند. همینطور در «زن زیادی»، صناعت جریان ذهنی را به خوبی برای نمودن آشفتگیهای تازه عروس راندهشده از خانه شوهر به کار میگیرد. زن سرافکنده و عاصی به خانه پدری بازگشته و روزهای شوهرداری را به یاد میآورد. این تداعیها از طریق درهم آمیختن خاطرات، آرزوها و حسرتها، وجوه گوناگون زجر چندگانه را مجسم میکند که در جامعه پدرسالار بر زنان تحمیل میشود.»
در این فضای پدرسالارانه، زن از سوی مرد مورد حاکمیت قرار میگیرد و جرات هیچگونه اعتراضی ندارد. همین زنان اگر فرصتی داشته باشند درگیر کارهای خاله زنکیاند. دختران به دنبال بازشدن بخت کور شان هستند و زنان همه زندگیشان را صرف مبارزه با هوو میکنند. داستانها پر است از خاله خانباجیها، شاباجی خانمها و یا عمقزیهایی که با نذر و طلسم و دعا به چارهجویی مشکلات زنان میپردازند. در داستان «سمنوپزان» مریم خانم، زن عباسقلی آقا، سمنوی نذری میپزد تا هوویش از چشم شوهر بیفتد و از عمقزی طلسم میخواهد. شوهر دادن دختران دم بخت، موضوع دیگری است که ذهن این زنان را به خود مشغول کردهاست. در «سمنوپزان» مریم خانم علاوه بر اینکه از عمقزی برای هوویش طلسم میخواهد به شوهر دادن دختر دم بختش هم فکر میکند.
«هنوز دوباره صدای قلیان را به صدا درنیاورده بود که صدای بیبی از آن طرف مطبخ بلند شد که به یک نقطه مات زده بود و میپرسید: «مریم خانم واسه دختر پا به بختت چه فکری کردی؟
– چه فکری دارم بکنم بیبی؟ منتظر بختش نشسته. مگر ما چه کار کردیم؟ آنقدر تو خونه بابا نشستیم تا یک قرمساق اومد، دستمون را گرفت ورداشت برد.»
زنان داستانهای آل احمد یا هوو دارند یا به دنبال دوا و درمان بیفرزندی، به هر دری میزنند. تمام دنیای آنها در همین خلاصه میشود و اگر از خود فارغ شوند، به عروسها، هووها و مادرشوهرهای همدیگر نیش و کنایه میزنند و این بدبختی زنان متوسط و پایین جامعهاست.
«خانم نزهت الدوله» تصویر طنزآمیز زنی است از طبقهٔ بالا. تمام همت او صرف پیدا کردن شوهری ایدهآل است.
«خانم نزهت الدوله گرچه تا به حال سه تا شوهر کرده و شش بار زائیده و دو تا از دخترهایش هم به خانه داماد فرستاده شدهاند و حالا دیگر برای خودش مادربزرگ شدهاست، باز هم عقیده دارد که پیری و جوانی دست خود آدم است و گرچه سر و همسر و خویشان و دوستان میگویند که پنجاه سالی دارد ولی هنوز دو دستی به جوانیاش چسبیده و هنوز هم در جستجوی شوهر ایدهآل به این در و آن در میزند.»
همهٔ زندگی این زن، صرف ماساژ چین و چروکهای بینی و فر موهایش است و باز هم تصویر زنی را میبینیم که درگیر سبکسریها و جهلهای خاص خودش است.
در مجموع داستانهای آل احمد، تصویری از حقارت زنان در جامعهای مردسالار است. زنانی که از خود هیچ اختیاری ندارند و از سوی مردان مورد اذیت و آزار قرار میگیرند. آنچه آل احمد از زن در داستانهایش به نمایش میگذارد، تصویر حقارتی است که جامعه به زنان تحمیل میکند. زنان ابتدا در خانه پدری و سپس در اسارت خانه شوهر، نادیده انگاشته میشوند. زن در چنین جامعهای شخصیتی است منفعل. او تحقیر میشود، کتک میخورد و حقی بیش از این برای خود قائل نیست.
آل احمد در فصل هفتم کتاب غربزدگی مینویسد:
«… از واجبات غربزدگی یا مستلزمات آن، آزادی دادن به زنان است. ظاهراً احساس کردهبودیم که به قدرت کار این ۵۰ درصد نیروی انسانی مملکت نیازمندیم که گفتیم آب و جارو کنند و راهبندها را بردارند تا قافلهٔ نسوان برسد! اما چهجور این کار را کردیم؟ آیا در تمام مسایل، حق زن و مرد یکسان است؟ ما فقط به این قناعت کردیم که به ضرب دگنک حجاب را از سرشان برداریم. و درِ عدهای از مدارس را به رویشان باز کنیم. اما بعد؟ دیگر هیچ؛ همین بسشان است. قضاوت که از زن برنمیآید، شهادت هم که نمیتواند بدهد، رای و نمایندگی مجلس هم که مدتهاست مفتضح شدهاست و حتی مردها را در آن حقی نیست و اصلاً رأیی نیست. طلاق هم که بسته به رأی مرد است. «الرّجال قوّامون علی النساء» را هم که چه خوب تفسیر میکنیم! پس در حقیقت چه کردهایم؟ تنها به زن اجازهٔ تظاهر در اجتماع را دادهایم؛ فقط تظاهر؛ یعنی خودنمایی؛ یعنی زن را که حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است، به ولنگاری کشیدهایم؛ به کوچه آوردهایم؛ به خودنمایی و بیبند و باری واداشتهایم که سر و رو را صفا بدهد و هرروز ریخت یک مد تازه را به خود ببندد و ول بگردد. آخر کاری، وظیفهای، مسئولیتی در اجتماع، شخصیتی؟! ابداً! یعنی هنوز بسیار کمند زنانی از این نوع. تا ارزش خدمات اجتماعی زن و مرد و ارزش کارشان (یعنی مزدشان) یکسان نشود و تا زن همدوش مرد مسئولیت ادارهٔ گوشهای از اجتماع (غیر از خانه که امری داخلی و مشترک میان زن و مرد است) را به عهده نگیرد و تا مساوات به معنی مادی و معنوی بین این دو مستقر نگردد، ما در کار آزادی صوری زنان، سالهای سال پس از این، هیچ هدفی و غرضی جز افزودن به خیلِ مصرفکنندگان پودر و ماتیک -محصول صنایع غرب- نداریم؛…»
او سپس میگوید که زن را در رهبری مملکت راهی نیست اما زنان ایل و دِه را به دوش کشندهٔ بار اصلی زندگی میخواند.
دیدگاه جلال آل احمد درباره انقلاب مشروطه
آل احمد در غربزدگی اشاراتی گذرا به انقلاب مشروطه دارد. از دیدگاه او، در صدر مشروطه، رهبران جنبش اعم از مخالف و موافق، اسلام را سدی در برابر نفوذ ماشین و غرب میدانستند و از این رو برخی به دفاع از آن برخاستند(مشروطه خواهان) و برخی با آن ضدیت کردند(مشروعه خواهان).همچنین آلاحمد قانون اساسی مشروطه را برای اقدامات سیاسی و اجتماعی روشنفکران ایران، دست وپاگیر میخواندند و بر این باور است که متن قانون اساسی حتی وقتی ترجمه میشد، کهنه بود. از نظر او متن قانون اساسی مشروطه ترجمه نبود، بلکه برآیند کار فکری و حقوقی شماری از دانشمندان و حقوقدانان برجسته ایرانی بود که پس از مطالعه و بررسی مهمترین قانونهای اساسی جهان، متن قانون اساسی مشروطه را تدوین کردند. آنان با تلاش با همکارای پانزده مترجم و کمیسیون عقلا و دانشمندان، دستاورد بزرگ انقلاب مشروطه را به ملت ایران عرضه کردند.
دیدگاه جلال آل احمد درباره روشنفکران
به نظر آلاحمد میان تعبد دینی از یکسو و روشنفکری ازسوی دیگر سازگاری وجود دارد. از دیدگاه او، مردم عادی کوچه و بازار، روشنفکر را فرنگی مآب، بیدینی یا متظاهر به بیدینی و درس خوانده میدانند؛ اما از نظر او مشخصات غیرعوامانه روشنفکری در ایران یکی از بیگانه بودن نسبت به محیط بومی و سنتی است و دیگری جهان بینی علمی داشتن. او برای روشنفکر سه شرط قائل میشود: فرصت به معنی وقت فارغ، اجازه به معنی امکان و جواز و توانایی فکری و جرأت به معنی دلداشتن و آمادگی از درون فشارنده و نترسیدن. آلاحمد روشنفکران ایران را به دو دسته تقسیم میکند: اکثریت که در خدمت نظام حاکماند و اقلیت که در جستجوی راه حلی برای خروج از بنبست استعماریاند. آلاحمد در پی دستهبندی روشنفکران آنها را به چهار دسته تقسیم میکند: دسته اول شهیدان (مثل سهروردی، کسروی)، دسته دوم اعجازکنندگان در کلام(مانند ناصر خسرو، خیام و جامی)، دسته سوم بردست قدرت نشینندگان(مانند نظامالملک، امیرکبیر و مصدق)، دسته چهارم زینت مجلس امرشدگان(مانند سعدی، قاآنی وطبیبان ومورخان ومنجمان وندیمان درباری). آلاحمد با آمیختن خادم و خائن در صف و احمد روشنفکی چهرهای کاذب، سیاه، وحشتانگیز و نفرتآور از روشنفکران ایرانی ساخته است و میگوید: دانشگاه دیدهها و دبیرستان دیدههای مالامذهباند.
دیدگاه جلال آل احمد درباره روحانیون
آلاحمد از روحانیون و نظامیان با عنوان روشنفکر سنتی نام میبرد. او این دو صنف را از آنجا که هر دو در حوزه تعبد(فرمانبری) عمل میکنند، در تحلیل آخر، حافظان وضع موجود میداند. به نظر او اختلاف میان روحانی و نظامی یکی این است که نظامی از حکومت مزد میستاند و صاحب امر است؛ اما روحانی از طریق مردم زندگی میکند و صاحب کلام. اختلاف دیگر، کاهش تدریجی ضریب تأثیر روحانیت از یکسو و افزایش نفوذ و نظارت نظامیان در جامعه از سوی دیگر است. آلاحمد در غربزدگی روحانیت را در برابر یورش ماشینزدگی و غربزدگی در حال عقبنشینی میبیند، در حالیکه: در قبال این همه فشار نه تنها کاری به عنوان عکسالعمل نکرد؛ بلکه همچنان در بند مقدمات و مقارنات نماز ماند، یا در بند نجاسات یا مطهرات. در نگاه او در تاریخ صد ساله اخیر ایران هرجا روحانیت و روشنفکران زمان با هم و دوش به دوش هم میروند در مبارزه اجتماعی پیروزی است و پیشرفتی به سوی تکامل و تحول.
وی در نامهای به امام خمینی در مکه چنین مینویسد: وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت، تهران را به شادی واداشت، فقرا منتظر پرواز بودند به سمت بیت الله، این است که فرصت دست بوسی مجدد نشد؛ اما اینجا دو سه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده که دیدم، اگر آنها را وسیلهای کنم برای عرض سلامی بد نیست. اول اینکه مردی شیعه جعفری را دیدم از اهالی الاحساء میگفت هشتاد درصد اهالی الاحساء و ضوف و قطیف شیعهاند… چنانکه آن بار در خدمتتان به عرض رساندم، فقیر گوش به زنگ هر امر و فرمانی است که از دستش برآید. دیده شد که گاهی اعلامیهها و نشریاتیبه اسم و عنوان حضرات در میآیدکه شایستگی وقار نداشت. نشانی فقیر را هم حضرت میداند و هم اینجا مینویسم: تجریش، آخر کوچه فردوسی. والسلام
دیدگاه جلال آل احمد درباره دموکراسی:
آلاحمد راههای تحقق دموکراسی در ایران را اینگونه بر میشمارد: 1ـ از قدرتهای بزرگ محلی ومالکان اراضی سلب اختیار شده باشد که مزاحم اعمال رأی آزاد مردماند. 2ـ وسایل انتشاراتی وتبلیغاتی نه در انحصار حکومتهای وقت بلکه در اختیار مخالفان حکومتهای وقت نیز گذاشته شده باشد. 3ـ احزاب به صورت واقعی قدرت عمل پیدا کرده باشد. 4ـ از دخالت قوای تأمینی وسازمان امنیت در کارهای کشوری جلوگیری شده باشد. از دیدگاه او رهبری مملکت باید دموکراتیزه گردد یعنی آن را از انحصار این وآن کس یا خانواده درآورد. فرهنگ و سیاست ما باید از قدرتهای جوان وتند ومحرک به عنوان اهرمی استفاده کنند که تأسیسات کهن را از جابر کند واز آنها هم چون مصالحی برای ساختن دنیای دیگر استفاده کند.
نقش جلال آلاحمد در اوضاع اجتماعی – سیاسی عصر خویش
در سالهای پس از کودتای 28 خرداد مانند بسیاری از روشنفکران دیگر ایرانی دچار نوعی آشفتگی فکری و سردرگمی است. باوجود این جلال بخش اعظم آثار خود رد در همین دوران یاس و سرخودرگی و سردرگمی پدید آورد و همین یاس و سرخودرگی و بدبینی را نیز به خوانندگانش منتقل میسازد.
جلال آلاحمد را میتوان پیشگام طرح «احتماعیات در ادبیات» که مقولاتی چون «حکومت»، غربزدگی» و … را در حین قالب بیان نموده است. جلال آلاحمد متفکر است که در همه آثارش به بررسی مسائل اجتماعی ایران میپردازد و از راه حلهایی برای این مساله ارائه مینماید. بینش اجتماعی او در کلیه آثارش خصوصاً آثار نگارش یافته در دهه آخر زندگی کاملاً مشهود میباشد.
جلال آلاحمد نثر روان و شیوایی دارد که کم کم؟ نشر شکسته و عامیانه ای تبدیل میشود. جلال در آخرین آثارش نه فقط اصول و قواعد نگارش زمان فارسی را به کناری نهاده، بلکه عفت قلم را هم زیر پا میگذارد و تنها چیزی که از وی باقی مانده بی پروائی و جسارت در انتقاد از نظام حاکم است که برای حفظ مقام و موقعیت او به عنوان یک سمبل روشنفکری زمانش کافی به نظر میرسد.
داریوش آشوری مینویسد: «ادبیات روزگار ما با یک جهش از دوره هدایت؟ دوره آلاحمد جهید، ادبیات سرخورده، غمگین و رنگ پریدهی بوف کوری ناگهان جای خود را به ادبیاتی ستیزنده و شتابنده و جهنده و پرغوغا داد. آلاحمد بحث کهنه لوس «هنر برای هنر» یا «هنر برای اجتماع» را رها کرد و مفهوم «مسئولیت نویسنده» را از سارتر الهام گرفت، نظریه ای که «مسئولیت» را جزء ذاتی کار نویسنده میداند نه چیزی افزون بر آ» آلاحمد با پیش کشیدن این نظر درباره ادبیات حرکت و تکانی تازه ار سبب شد و خودش همیشه پرچمدار این حرکت ماند. او سنگین ترین وزنه قلم در دوره خود بود کمابیش همه نسل جوانتر زا به شکلهای مختلف زیر نفوذ خود داشت. نثر آلاحمد هر چند در دست او بهترین سلاح کارش بود اما در دست مقلدانش لوس و بی روح میشد؛ زیرا این نثر و شیوه تنها یک شیوه و سبک نبود، یک شخص بود، جلال آلاحمد بود.
سفر به سرزمین های اشغالی
جلال آل احمد در عصر پهلوی به سرزمینهای اشغالی سفر کرد؛ و ماجرای سفرش را در کتابی به نام «سفر به ولایت عزرائیل» به رشته تحریر درآورد.
وی در این کتاب به شرح پیشرفتهای اقتصادی و صنعتی اسرائیل پرداخته و گاهی زبان به تحسین می گشاید اما در عین حال به انتقاد از مناسبات جهانی و دولت اسراییل و حمایت از فلسطینیان پرداخته است و میگوید: «چرا کفاره گناه دیوانهای در بلخ آلمان را ما باید در شوشتر خاورمیانه بدهیم؟»
تاثیر جلال آل احمد بر ادبیات پارسی
۱- جلال آل احمد از سالهای ۱۳۲۶ به معرفی آثار و نویسندگان بزرگ معاصر غربی پرداخت. از جمله این که برای اول بار با ترجمه رمان بیگانه از آلبر کامو او را به جامعه ادبی معرفی کرد. و یا اینکه چند سال بعد با ترجمههایی از آندره ژید، یونگر، اوژن یونسکو، داستایوسکی نقش بسیار موثری در پیش برد ادبیات معاصر ایفا کرد.
خانه
خانه سیمین دانشور و همسرش جلال آل احمد در بن بست ارض، در کوچه رهبری و خیابان دزاشیب قرار دارد؛ خانهای که جلال آن را در زمانی که سیمین دانشور برای تحصیل در انگلستان بود به دست خود ساخت. این خانه سالها محل گرد آمدن نویسندگان بسیاری بود و تا زمان مرگ جلال، محل زندگی جلال و سیمین بود. بعد از مرگ جلال هم سیمین دانشور به تنهایی در آن زندگی میکرد. این خانه بزرگ و زیبا با حیاط پر از درختان سرسبز و حوض آبیاش، با دیوارهای پر از عکس و نقاشی از جلال و سیمین بعد از مرگ سیمین دانشور، محل زندگی ویکتوریا دانشور (خواهر سیمین دانشور) و همسرش پرویز فرجام بوده است.
در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۳۹۳ این خانه از سوی شهرداری تهران خریداری شد و قرار شد این خانه به «خانه ادبیات» تبدیل شود.
جنجال بر سر خانهٔ جلال آل احمد
فروش خانهٔ سیمین دانشور و جلال آل احمد و تبدیل آن به خانه ادبیات، موضوعی است مورد مناقشه میان شهرداری و ورثه سیمین و جلال. روزنامهٔ اعتماد ۱۰ اردیبهشتماه ۱۳۹۳ در واپسین رویهٔ خود گزارشی در این باره چاپ کرده است. در این گزارش، از قول معاون شهرداری نوشته شده که، خانهٔ سیمین و جلال خریده شده است اما در سوی دیگر، علی خلاقی، همسر خواهرزاده و دخترخواندهٔ سیمین دانشور گفته است: «این خانه تا زمانی که حکم دادگاه مشخص نشده، نمیتواند به فروش برود و معامله از اساس باطل است چون شهرداری تحقیقی نکرده که بداند این خانه مالک دیگری دارد یا نه.» علی خلاقی در گفتگویی که در «اعتماد» چاپ شده، به وصیتنامه سیمین دانشور اشاره کرده که برپایهٔ آن، لیلی ریاحی (دخترخواندهٔ سیمین دانشور) وارث ثلث اموال روانشاد دانشور و مسوول انتشار کتابهایش دانسته است.
۲- معرفی بیشتر شعر نو نیمایی و کمک به گسترش آن
۳- حمایت از شاعرانی چون احمد شاملو و نصرت رحمانی و حمایت از جوانان دیگر
۴- نثر جلال آل احمد باعث یک جهش بیسابقه در نثر فارسی شد جهشی به سوی فضای هیجان عصبانیت و…
۵- تاثیر پذیرفتن و تقلید دیگران از آثارش (به خصوص نویسندگان، روشنفکران و دانشجویان) باعث گسترش هر چه بیشنر نوع نگارش ادبی آل احمد شد به گونهای که او به الگویی در میان طیف ادبی و مردمی تبدیل شد.
۶- ایجاد تشکلهای ادبی و انتشار مقالات گوناگون از دیگر خدمات جلال به ادبیات معاصر است. در حقیقت در نیمههای دهه ۱۳۴۰ جلال نقش «پدرخوانده» ادبیات ایران را ایفا میکرد.
۷- جلال آل احمد ادامه دهندهٔ راهی بود که محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت در سادهنویسی و استفاده از زبان و لحن عموم مردم در محاورات، آغار کرده بودند. در واقع این نوع نوشتن و استفاده از زبان محاورهای به وسیلهٔ جلال به اوج میرسد و گسترش مییابد.
جایزه ادبی جلال آل احمد
در سال ۱۳۸۷ نخستین دوره جایزه ادبی جلال آل احمد برگزار شد. در دوره نخست این جایزه هیچ اثری به عنوان برگزیده معرفی نشد. این جایزه با ۱۱۰ سکه تمام بهار آزادی برای برگزیدگان، احتمالاً گرانترین جایزه ادبی ایران محسوب میشود.
نگاه نظام جمهوری اسلامی ایران به جلال آل احمد
یکی از بزرگراههای مهم پایتخت ایران، تهران، به نام اوست و هم چنین هرساله جایزه و جشنوارهای ادبی به نام او از سوی دولت برگزار میشود. همچنین علی خامنهای رهبر دوم جمهوری اسلامی ایران نگاه مثبتی به شخصیت و آثار وی دارد. وی گاه در سخنان خود به بیان خاطراتی که در ارتباط با آل احمد دارد میپردازد و در برخی موارد نیز از وی نقل قول کرده است. (اینجا و اینجا، آل احمد در وبگاه آثار سید علی خامنهای) به گفتهٔ علی خامنهای، وی در دوران جوانی یک بار برای دیدار با جلال آل احمد از مشهد به تهران میآید اما به عللی این دیدار محقق نمیگردد.
وفات
این نویسنده پر توان که همواره به حقیقت می اندیشید و از مصلحت اندیشی می گریخت، در اواخر عمر پر بارش، به کلبه ای در میان جنگلهای اسالم کوچ کرد.
جلال آل احمد، نویسنده توانا و هنرمند دلیر به ناگاه در غروب روز هفدهم شهریور ماه سال 1348 در چهل و شش سالگی زندگی را بدرود گفت.
عکس دوران نوجوانی جلال آل احمد
عکسی از دوران جوانی جلال آل احمد
جلال آل احمد در کنار همسرش سیمین دانشور در دوران جوانی
سفر جلال آل احمد به طاق کسری
شمس آل احمد، اسلام کاظمیه و جلال آل احمد پس از صعود به قله توچال
عکس قدیمی از جلال آل احمد در کنار شمس آل احمد
جلال آل احمد در کنار غلامرضا امامی
جلال آل احمد در دوران معلمی در وزارت فرهنگ
جلال آل احمد در کنار حسین ملک
جلال آل احمد در سفر به آمریکا
نمونه ای از دست خط جلال آل احمد
عکسی از سنگ قبر آرامگاه جلال آل احمد منقش به امضای او
سیمین دانشور همسر جلال آل احمد
بیوگرافی و عکس جلال آل احمد
عکس زنده یاد جلال آل احمد
تمبر یادبود جلال آل احمد