غزل امانت آسمان،هیمو عزیزیان

 

 

سرخی خون تو ازآن من
سیاهی روی ما ازآن تو
جیغ های تو در اتش به روح من
کر بودن گوش های ماازآن تو
باز کربلابه پا کرد شمر و یاران
زنده در آتش سوختن از آن تو
سینه خواهم زد در این میدان
سنی ام ولی شیعه خواهم شد به جان تو
شعر کی تواند صبرت دهد مادرم
قطره های خون غلتد ازچشمان تو
ابراهیم بودند در میان این آتش.
خداوندا کو عدالت ،کو گلستان تو
گفتند خطا بود و بگذردنیز آن هم
میدانم که نوبت می رسد به طفلان منوتو
خون گریه کردم در فراغ آن یاقوت سرخ
چه روزهایی رقصیده در پای جانان تو

درد است که می تراود در رگ هایم

باز می شود زخم دلم با عکس لب خندان تو

باز شب است و بی فروغ شد چشمان من
میدانم نبود و نیست ستاره ای درآسمان تو
خداوندا کافر ،مسلمان می شود اگر
زجه مادران پیچید دردنیابه جای اذان تو
سوره ی عشق زمزمه کن ای مادرم
بنویسند کتاب صلح را با لرزش دستان تو
#هیموعزیزیان

 

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا