گفت و گو با مهناز افشار بازیگر فیلم بیگانه
گفت و گو با مهناز افشار بازیگر فیلم بیگانه
افشار که در یک روند ۱۰ ساله از تمشک زرین به سیمرغ بلورین رسید این روزها حسابی مورد تایید کارگردانان ایران قرار گرفته است.
چند سالی میشود که مهناز افشار از نقشهای اصطلاحا تینایجری و پر شروشور فاصله گرفته و به سمت نقشهایی رفته که برچسب جدیبودن به آن میزنند. هرچند افشار این مسیر جدید را کاملا ناخواسته میداند و هنوز هم با آغوش باز از نقشهای پر شور و انرژی استقبال میکند اما نمیتوان کتمان کرد که از وقتی این مسیر را آغاز کرده منتقدان و سینماییها و حتی مخاطبان خیلی بیشتر از قبل درحال بخشیدن جایگاه درست و حسابی به او در دنیای بازیگری هستند. افشار که در یک پروسهی ۱۰ ساله از تمشکزرین به سیمرغ بلورین رسید این روزها حسابی موردتایید کارگردانان ایران قرار گرفته و روز به روز کارنامهاش را با حضور در آثار چهرههای سرشناس پربارتر میکند.
بدون شک بهرام توکلی را میتوان یکی از مهمترین استعدادهای چند سال اخیر سینمای ایران دانست. کارگردانی که منتقد و موافقش نمیتوانند از هنر کارگردانی او چشم بپوشند. «بیگانه» تازهترین فیلم توکلی در مقام کارگردان است که مهناز افشار به عنوان یکی از بازیگران اصلی به ایفای نقش پرداخته است. فیلمی که برداشتی آزاد از نمایشنامهی «اتوبوسی به نام هوس» اثر تنسی ویلیامز است.
بهبهانهی حضور افشار در «بیگانه» با او درخصوص کیفیت همکاریاش با بهرام توکلی، بازی در کنار بازیگرانی چون پانتهآ بهرام، امیر جعفری و هومن برقنورد و حال و هوای ساخت، گفتوگویی انجام دادیم که در ادامه میخوانید.
گفتوگویی که افشار در آن برخلاف نقش سپیده در فیلم خیلی با انرژی، پاسخها را داد. پاسخهایی که نکات جالبی را در آن مطرح کرده است.
زمانی که شایعه شد قرار است در اقتباس ایرانی «اتوبوسی به نام هوس» نقش «ویوین لی» را بازی کنید، چه حسی داشتید؟
این شایعه ماجرای جالبی دارد. داستان از جایی شروع شد که من عکس گریم پیری «متروپل» را در «اینستاگرام» گذاشتم و زیر عکس نوشتم: «تست گریم آقای سعید ملکان». این عکس را «کافه سینما» اشتباه به عنوان گریم من در «بیگانه» گذاشت. واکنشها برایم جالب بود، وقتی نظرات مردم زیر عکس را میخواندم، کلی خندیدم اما خندهام همراه با افسوس بود. همه میگفتند چرا مهناز افشار باید نقش ویوین لی را بازی کند، من را در آن نقش تصور کرده بودند و خب با همان تصور من را به شدیدترین شکل ممکن قضاوت کردند. با خودم گفتم عزیزان من لااقل بگذارید فیلم اکران بشود، با همدیگر آن را ببینیم، اگر خوب بازی نکرده بودم، یک بار دیگر مثل «شور عشق» به من «زرشک زرین» بدهید، (میخندد) اما در مورد حسم، حقیقت این است که وقتی یک بازیگر قرار است در یک فیلم با اقتباس از یک اثر ادبی که قبلا هم از روی آن فیلم خوب دیگری ساخته شده جای بزرگانی که بهجای شخصیتهای مختلف آن فیلم قبلی ایفای نقش کردهاند بازی کند، ترس زیادی برایش به وجود میآید. اما من آنقدر این ریسک را دوست دارم که حتی اگر در قیاس من و آن بازیگر بزرگ امتیاز منفی بگیرم خوشحال میشوم.
چرا؟
چون با خودم میگویم که حداقل یک قدم برداشتهام.
پس چرا نقش بلانش به شما نرسید و نسخهی ایرانی «استلا» را بازی کردید؟
اول به دلیل تفاوت سنی که با بلانش داشتم و خب تصمیم گرفته شد من نقش خواهر کوچکتر را بازی کنم. البته از اول هم قرار نبود من این نقش را بازی کنم. حتی خودم پیشنهاد دادم که بگذارید من نقش بلانش را بازی کنم، اما گفتند تو نقش «استلا» را بازی کنی بهتر است.
یعنی میخواستید زیرآب بزنید؟
(میخندد) نه. خب شروع همکاری من با آقای توکلی برای فیلمنامهی دیگری بود و شخص دیگری نیامده بود که من جسارت کنم و بگویم میخواهم در این نقش بازی کنم و فلان بازیگر نباشد. از ابتدا قرار بود ما فیلمنامهی دیگری را کار کنیم. آقایان توکلی و ملکان، وسواس زیادی برای ساختن یک فیلمنامهی درست و کامل داشتند به همین دلیل فیلمنامهها پشت سر هم کنسل میشد تا اینکه به این فیلمنامه رسیدیم. من هم گفتم حالا که هنوز بازیگران فیلم مشخص نشدهاند و هیچ کس برای این نقش قرارداد نبسته، بگذارید من آن را بازی کنم که گفتند: نخیر، نمیشود! از هر مدل زبان بازی هم استفاده کردم که آقای توکلی را توجیه کنم این نقش را به من بدهند اما دائما با همان جواب اولیه مواجه میشدم. البته این «نه» گفتن سبب خیر شد، چون وقتی که شروع به کار کردیم و بازی خانم پانتهآ بهرام را دیدم، واقعا متقاعد شدم که نقش بلانش را باید ایشان بازی میکردند و نقش خواهر او برای من بهتر بود. اینکه حالا چقدر این نقش را درست درآوردم نمیدانم. البته آقای توکلی به هیچ عنوان از کنار نقشی که درست درنیاید، ساده عبور نمیکند چون آقای توکلی از یک مژه یا پلکزدن کم و زیاد اضافه هم نمیگذرد.
این سختگیری کار شما را سخت میکند یا از آن لذت میبرید؟
سخت بود ولی واقعا لذتبخش هم بود. طی جلسات اولیهای که با آقای توکلی داشتیم و با ایشان بیشتر آشنا شدم، به این نتیجه رسیدم آقای توکلی یکی از متینترین وعجیبترینهاست.
چرا عجیب؟
به خودشان هم گفتم، وقتی میخواهند کارگردانی کنند خیلی عجیب آدم را خلعسلاح میکنند. من هم تا به حال با این نوع کارگردانها کار نکرده بودم.
خلعسلاحتان میکردند یعنی چه؟
روز اول، صابر ابر حرف بامزهای زد و گفت مهناز افشار از همین روز اول به این کارگردان اعتماد کن و خودت را به دستش بسپار و من هم همین کار را کردم. البته روزهای اول خیلی سخت بود، چون هر بازیگری بعد از چندین سال کار، یک پیشینهای از خود دارد. با آقای توکلی بحث میکردم که اینجا من باید به این شکل بازی کنم، من میدانم، من میدانم! ولی ایشان به شکل عجیبی تمام «من میدانمها» را از من گرفتند. بخشی از صدای من را از حنجرهام بیرون کشیدند که خودم تا بهحال آن را نشنیده بودم. یک بار به شوخی به آقای توکلی گفتم که شما، دوستنداشتنیترین مهناز افشار سینمای ایران را ساختید. چون با آن جنس کارگردانی هر چیزی که میتوانست کمک کند تا حداقل بخشی از همان مهناز افشار باشم را خیلی شیک و تمیز از من گرفتند.
پس قطعا ما در این فیلم با یک مهناز افشار متفاوت مواجه خواهیم بود.
خیلی امیدوارم.
نکتهی خیلی مهمی که وجود دارد، ترکیب بازیگرانی است که در «بیگانه» با آنها همبازی بودید، ترکیبی که برای اولین بار در مقابل آنها قرار میگرفتید.
دقیقا، من تا به حال سعادت همکاری مشترک با هیچکدام از این دوستان را نداشتم ولی به نظرم مهمتر از کار نکردن ما با همدیگر، ترکیب ما در کنار هم است که واقعا خیلی متفاوت است.
از چه جهت؟
آقای توکلی اصرار میکردند که این کار را من از روی فیلم «اتوبوسی به نام هوس» نمیسازم بلکه از روی نمایشنامهاش اقتباس میکنم. به همین دلیل بازیگرانی را انتخاب کردند که فاصلهی بسیار زیادی با پسزمینهی مخاطبان از بازیگرانی چون مارلون براندو، ویوین لی و حتی کیم هانتر داشتند. من این جسارت و شجاعت آقای توکلی را تحسین میکنم.
این شجاعت و جسارت به شما و بقیهی بازیگران هم رسیده بود؟
بسیار زیاد. این شجاعت باعث شده بود ما با کلی ذوق سر صحنه حاضر شویم. ما سکانسپلانهایی داشتیم که برداشتهای آن به ۳۰ بار هم میرسید اما در اوج خستگی کلی انرژی داشتیم و از کار کردن به عنوان یک بازیگر لذت میبردیم.
در همهی کارهای شما اتفاق میافتد که خسته بشوید ولی لذت ببرید؟
همهی کارها نه ولی این اواخر خیلی زیاد شده است. نمونهاش در «متروپل» لحظاتی بود که جسما خسته میشدم ولی روحم حالش خیلی خوب بود.
این احساس دقیقا از کجا نشات میگیرد؟ اینکه خستگی جسم خیلی نمیتواند دلیلی بر خستگی روحی بازیگر شود.
به آن عشقی برمیگردد که هنوز درونت است. وقتی فکر کنی سینما برای تو ابزار شده و جلوی دوربین بروی تا فقط کارت را انجام دهی، شب به خانه برگردی و زندگیات را ادامه دهی، این اتفاق رخ نمیدهد. من وقتی سر کار هستم ساعت خوابم عوض میشود، استراحتم تغییرشکل میدهد. حضورم، معاشرتم و همه چیزم عوض میشود ولی وقتی عشق باشد، وقتی سر کار خوبی باشی نتیجهاش این میشود که هر دو فیلم «بیگانه» و «متروپل» جسمم را خسته میکردند، اما روحم حالش کاملا خوب بود.
شما نمایشنامه را خوانده بودید؟ یا بعد از اینکه فیلمنامه رسید، نمایشنامه را خواندید؟
فیلمنامه را خواندم و بعد از آن، نمایشنامه را خواندم.
بهرام توکلی در «اینجا بدون من» بهخوبی نمایشنامهی «باغ وحش شیشهای» دیگر اثر معروف تنسی ویلیامز را ایرانیزه کرده بود. در اقتباسش از «اتوبوسی بهنام هوس» چه چیزی به نمایشنامه اضافه یا از آن کم کرده تا باز هم بتوانیم آن را هم یک نسخهی ایرانیزه شده بدانیم؟
آقای توکلی بهشدت ایرانی و درستتر این است که بگویم یک کارگردان بهشدت ایرانی و باسواد است. آقای توکلی ایران را میشناسد. به جنس زندگی و سنتهای ایرانی کاملا آشناست، حتی سنتهایی که در ایران لباس مدرن بر تن کردهاند را میشناسد. خود من با اینکه از یک نسل خاص هستم، اما بهخاطر تربیت و خانوادهام این سنتها در من نهادینه شده. آقای «توکلی» بهخوبی همهی اینها را وارد قصه کرده است.
پس به نظر شما میتوانیم بگوییم که «بیگانه» نسخهای کاملا ایرانی از نمایشنامهی تنسی ویلیامز است؟
بله، به نظر من میتوان این را گفت.
به نظر شما وقتی «اتوبوسی به نام هوس» تبدیل به یک فیلمنامهی ایرانی میشود، یعنی هر نمایشنامهای میتواند ایرانیزه شود؟
دقیقا. ولی به این شرط کسی که میخواهد این کار را انجام دهد، نگاهش، نگاه ایرانی باشد و هدفش صرفا کپی از یک کار فرنگی نباشد. وقتی یک نمایشنامه یا فیلم خارجی را کپی کنیم، خیلی مورد نقد قرار میگیریم، چون فقط فیلم را کپی کردهایم و ساختیم. ولی وقتی تفکر، تجربه و نگاه خودمان را در آن حل کنیم داستان فرق میکند، نتیجه هم متفاوت میشود. البته من میگویم آقای توکلی در «بیگانه» نگاه ایرانیاش را در «اتوبوسی به نام هوس» حل نکرد، بلکه نمایشنامه را در نگاه ایرانی خود حل کرد. به همین دلیل در لایهی بیرونی این کار، نگاه کاملا ایرانی موج میزند.
خودتان قبلا فیلم «اتوبوسی به نام هوس» الیا کازان را دیده بودید؟
بله.
فیلم اصلی را دیده بودید و این فیلمنامه هم به شما پیشنهاد شد چه حسی داشتید؟
با خودم گفتم که بیشک نقش «ویوین لی » را بازی خواهم کرد.
این «ویوین لی» خیلی در دلتان مانده است.
(میخندد) واقعا مانده. باید یک فیلم دیگری را کار و نقش «ویوین لی» را بازی کنم.
مثلا «برباد رفته» را ایرانی کنند، خوب است؟
بله. خیلی خوب است.
یعنی فکر میکنید «بر باد رفته» را هم میتوان ایرانیزه کرد؟
بله میشود. مگر در تاریخ ما جنگهای داخلی، حفظ زمین و عشق به خانواده نداشتیم؟! به نظر من هر کاری میشود.
زمانی که فهمیدید این قصه، اقتباسی از فیلم «اتوبوسی به نام هوس » است، فیلم را دوباره دیدید؟
نه، آقای توکلی گفتند فیلم را نبینید.
چرا؟
گفتند چون من از نمایشنامه اقتباس کردم و کار ایرانی شده، قرار نیست که آن فیلم شود.
و واقعا فیلم را ندیدید؟
اصلا این کار را نکردم، چون به آقای توکلی اعتقاد و اعتماد کامل داشتم.
این اعتقاد و اعتماد به صحبتهایی که با «صابر ابر» کرده بودید، برمیگردد؟
هم آن صحبتها که داشتیم و هم اینکه یکی از خصوصیاتی که من در چند سال اخیر پیدا کردهام اعتماد کامل به کارگردان است. برای اینکه اگر اعتماد نکنم کار یکدست نمیشود.
خیلیها میگویند سینمای ما «ملی» است پس چرا از متون خارجیها استفاده کنیم، ولی بهرام توکلی با شجاعت این کار را میکند و نویسندهی فیلمنامه هم میشود. به نظر شما، اقتباس از آثار خارجی برای سینمای ملی ایران ضرر دارد؟
به نظرم ضرری ندارد اما همانگونه که گفتم به شرطی که آن را درست «ایرانیزه» کنیم. اشکالی ندارد که فیلمسازان ما فیلمنامهی خوب و درخشان بنویسند و پروانهی ساخت بگیرند و بتوانند آن فیلمنامهها را کار کنند ولی اقتباس یک شجاعتی را میطلبد. شجاعتی که بتوانی آن متن خارجی را با تمام مختصاتش به این سرزمین بیاورید و نتیجهاش را متعلق به همین مردم کنید.
برای بازیگری که قبلا رمان و نمایشنامهی یک کار را خوانده و حال و هوایش را میداند حضور در یک کار اقتباسی راحتتر میشود؟
اتفاقا کار بازیگر در اینگونه کارها سخت است. حالا اگر از آن رمان یا نمایشنامه فیلمی ساخته باشند که موفق هم شده باشد، طبیعتا کار سختتر هم میشود. به همین علت بود که آقای توکلی گاهی در صحنهای برای یک پلان بازی من بیست برداشت میگرفتند و هر بار نقاط ضعفام را گوشزد میکردند چون باید اصطلاحا نقشم را درمیآوردم. وقتی هم که مثلا در برداشت بیست، آقای توکلی اوکی میداد دنبال او میرفتم و میپرسیدم که درست درآمد؟ ولی آقای توکلی چیزی به من نمیگفتند با این حال خیالم راحت بود،چون میدانستم ایشان به راحتی از برداشتی که حتی متوسط باشد هم نمیگذرند.
قرار بود که کل کار سکانس-پلان باشد ولی نشد. چرا؟
ما یک دور کامل تمام سکانسها را با آقای توکلی تمرین کردیم و ایشان تصمیم گرفتند که فقط یکسری از صحنهها سکانس-پلان باقی بماند.
برای بازیگری که قبلا رمان و نمایشنامهی یک کار را خوانده و حال و هوایش را میداند حضور در یک کار اقتباسی راحتتر میشود؟
اتفاقا کار بازیگر در اینگونه کارها سخت است. حالا اگر از آن رمان یا نمایشنامه فیلمی ساخته باشند که موفق هم شده باشد، طبیعتا کار سختتر هم میشود. به همین علت بود که آقای توکلی گاهی در صحنهای برای یک پلان بازی من، بیست برداشت میگرفتند و هر بار نقاط ضعفام را گوشزد میکردند چون باید اصطلاحا نقشم را درمیآوردم. وقتی هم که مثلا در برداشت بیست، آقای توکلی اوکی میداد دنبال او میرفتم و میپرسیدم که درست درآمد؟ ولی آقای توکلی چیزی به من نمیگفتند با این حال خیالم راحت بود، چون میدانستم ایشان به راحتی از برداشتی که حتی متوسط باشد هم نمیگذرند.
قرار بود که کل کار سکانس-پلان باشد ولی نشد. چرا؟
ما یک دور کامل تمام سکانسها را با آقای توکلی تمرین کردیم و ایشان تصمیم گرفتند که فقط یکسری از صحنهها سکانس-پلان باقی بماند.
فکر میکنید اگر این اتفاق میافتاد، چه نتیجهای حاصل میشد؟
واقعا برای این فیلم نمیشد این ایده را پیاده کرد. بعضی از بازیها از دست میرفت.
زمانی که از سوی بهرام توکلی به شما پیشنهاد کار شد، برای قبول کردنش ابتدا نمایشنامه جلوی چشم شما ظاهر شد یا تجربهی کارکردن با بهرام توکلی؟
به خاطر خود آقای توکلی بود، چون ابتدا که پیشنهاد برای فیلمنامهی دیگری بود باز هم من با اشتیاق به آنجا رفتم. به نظرم آقای توکلی جزو کارگردانان بسیار باشعور نسل جوان است. دغدغهی سینما را بهشدت میتوان در او دید و حس کرد. به سینما عشق و احترام دارند. خیلیها هستند که عاشق سینما هستند ولی به آن احترام نمیگذارند.
این عشق و احترام آقای توکلی را توضیح دهید، که عشق و بیاحترامی به سینما را متوجه شویم.
وقتی که فیلم بسازی یا فیلم بازی کنی میشود عشق. برای همین ممکن است فیلم بد بسازی، نمایش بدی داشته باشی و حتی مخاطب بدی هم باشی. اما وقتی احترام را داری، یعنی حساسیت به خرج میدهی که خیلی از کارها را انجام ندهی، خیلی از فیلمها را نسازی و خیلی از آنها را بازی نکنی. آقای توکلی میتواند در سال، ۲ یا ۳ فیلم بسازد، اما این کار را نمیکند. چون در کارها و فیلمنامههایشان دغدغه و احترام به ذات سینما وجود دارد.
وقتی مقابل کارگردانهای مختلف قرار میگیرید، چقدر طول میکشد تا متوجه شوید چه برخوردی باید جلوی این کارگردان داشته باشید؟ مثلا برخورد شما با مسعود کیمیایی، بهرام توکلی یا پیمان معادی با هم فرق دارد؟
من برای شروع هر فیلمی تقسیم بندی برای رفتارم در حضور کارگردانها ندارم. یعنی در ابتدا همان عاشق سینمای پر از هیجان و پر از زندگی هستم (سعی کردم این وجه را در خودم نگه دارم و مواظبش باشم) این برای همهی کارگردانهایی است که خودم را به دست آنها میسپارم. اما تقسیمبندی از زمانی شروع میشود که نگاه کارگردان و سینمای درونش را ببینم. مثلا برای من اسم سینمای آقای توکلی «زندگی» است. وقتی که میخواهم «زندگی» کار کنم، میروم و «زندگی » را کار میکنم. سینمای آقای کیمیایی اسمش معرفت است، وقتی «معرفت» را کار میکنم، «معرفتی» کار میکنم. یعنی «خاتون» معرفتی متروپل میشوم و «سپیده» را در بیگانه «زندگی» میکنم و رویای «برف روی کاجها» میشوم. فیلم «برف روی کاجها» برای من اسمش رویاست چون رویاگونه است.
بازی در نقش سپیده از بازی در نقش رویای «برف روی کاجها» سختتر بود؟
بعضی از نقشها هستند که با آنها خیلی فاصله داری اما یکسری نقشها در خود آدم هستند، رویا خصوصیاتی داشت که هیچکدام از آنها را در خودم ندارم. آن حجم از آرامش و آن صبوری که اصلا در من نیست. اگر من جای رویا بودم همان موقع آن زندگی را منفجر کرده بودم (میخندد)، «خاتون» هم برای من خیلی سخت بود. اما حسنی که داشت بخشی از خصوصیاتاش بود که در زندگی همهی ما هست. همانگونه که گفتم نام سینمای آقای کیمیایی از نظر من، معرفت است، چیزی که در وجود تک تک ما ایرانیها هست ولی متاسفانه آن را قایم کردهایم. قایم کردهایم چون میترسیم صدمه بخوریم. ترس از این صدمه باعث شده خصوصیات خوبمان را قایم کنیم و چیزهایی را از وجودمان بیرون بیاوریم که خیلی زمینی و انسانی نیست. معرفت سینمای آقای کیمیایی در همهی ما هست و به همین علت است که سینمای ایشان هنوز هم مخاطب دارد. برای همین در لالهزار و زمان فیلمبرداری «متروپل» همهی آدمها دنبال آقای کیمیایی میگشتند، چون بهدنبال وجهی از وجود خودشان میگردند. «سپیده» هم زن خانهداری بود که با آن خانواده و خواهر و شوهر خیلی با من تفاوت داشت و خیلی هم سخت بود. رویا، خاتون و سپیده هر کدام سختی خودشان را داشت، و واقعا فقط میتوانم بگویم این سه نقش سختترین نقشهایی بودند که در این سالها بازی کردهام.
با توجه به اینکه بهرام توکلی تا کنون بازیگران اصلی زن خود را در فیلمهایش تکرار نکرده این احساس را داشتید که ممکن است دیگر تجربه با چنین کارگردان به قول خودتان دقیق و عجیب و حرفهای را نداشته باشید؟
من در زمان کار با همهی کارگردانها این احساس را دارم. به همین علت با تمام وجودم برای آنها بازی میکنم تا سهمم را اساسی بگیرم. به همین علت در یک فیلم من تمام سهمام را از هر کارگردانی میگیرم، حتی در فیلم «چه خوبه که برگشتی» آقای مهرجویی.
عجیبترین اتفاقی که در کار با توکلی برایتان رخ داد، چه بود؟
یک پلانی داشتیم که من درحال خردکردن سالاد بودم و نما کلوزشات بود. خب در کلوزشات و درحال کارکردن یا نوشتن کار خیلی سختی نداریم چون دیالوگ و حس خاصی وجود ندارد، اما آقای توکلی بعد از چند برداشت ناگهان به من گفتند که خالی هستم! با تعجب گفتم خالی نیستم، دارم خیار پوست میکنم. گفتند: خالی هستی، هیچ چیزی در نگاهت نیست. این خیلی عجیب است که کسی پشت مانیتور به من بگوید خالی هستی، یعنی چیزی را در مغز من میبیند و در آن لحظه واقعا من خالی بودم. این یعنی که آقای توکلی در آن لحظه تنها بازی من را نمیبیند، بلکه تمام حس و انرژیام را میبیند. من روی صحنههای حسی خیلی فکر میکنم، اما وقتی که میخواهم خیار یا گوجه را پوست بکنم به همانها فکر میکنم. ولی ایشان این چیزها را میبیند و حس میکند.
به نظر شما توکلی این قدر سختگیر است چون احساس میکند مخاطباش هم این چیزها را میبیند؟
بله.
یعنی تا این قدر شعور مخاطب را بالا در نظر میگیرد؟
دقیقا و چه خوب است که مخاطب این احساس را میکند که کارگردان شعور او را بالا درنظر گرفته است.
بعد از ۱۴ سال سابقهی کاری وقتی با این اتفاق مواجه میشوید، اولین فکری که به ذهنتان میرسد، چیست؟ اینکه خالی بودن من را یک کارگردان متوجه میشود.
وقتی آقای توکلی با هدایتهایشان ابزارهایم را میگرفتند، ناخودآگاه من فرو میریختم.
کدام ابزارتان را میگرفت؟
مثلا حرکات فیزیکی، حرکتهای ابرو و دست در زمانی که غم داریم و سکانس حسی میگیریم. او همهی اینها را میگیرد و تنها انرژی، تخم چشمات میخواهد. در ابتدا فرو میریختم و با خودم میگفتم این اولین فیلم من است که هیچی نمیدانم. وقتی به این حال میرسید تازه میفهمیدم که هنوز خیلی چیزها هست که باید آنها را یاد بگیرم.
با این همه فرو ریختن و استرس در این کار چیزی هم یاد گرفتید؟
چون میدانستم ایشان بهسادگی از کنار هیچ چیز نمیگذرد، خیلی چیزها را بدون اینکه خودشان بدانند یاد گرفتم.
پس سارق خوبی بودید؟
من اصولا سارق خوبی هستم. (میخندد) باید کار را قاپید. من خیلی چیزها را از دست و کلام کارگردان میقاپم حتی ممکن است اشتباه کنم ولی میقاپم. وقتی آقای کیمیایی سر صحنهی «متروپل» با من صحبت میکردند، یادم است که فقط دقت میکردم ببینم نگاه و کلامشان چه چیزی از من میخواهد. حتی در مورد فیلم «چه خوبه که برگشتی» که همه آن را نقد کردند که آقای مهرجویی چرا چنین فیلمی ساخته، من سرم را بالا میگیرم و از حضور در این کار راضیام چون از آقای مهرجویی چیزهای زیادی را یاد گرفتم.
بهترین سکانسی که در «بیگانه» بازی کردید و بعد از اتمام آن نفس راحتی کشیدید کدام بود؟
در اکثر سکانسهای «بیگانه » این اتفاق میافتاد که میگفتم: «وای، یعنی خوب از آب درآمد؟!» اما یک سکانسی بود که «سپیده» با خواهرش «نسرین» در یک اتاق صحبت میکند و «نسرین» به شکل خیلی معصومانهای از احساساتش میگوید و من به عنوان خواهر هم باید توبیخاش کنم و هم ندیده به او نگاه کنم و نشان دهم که نمیبینمت و هم مدیریتی کنم که تلخی درون من را نشان دهد. این سکانس خیلی سخت بود به این دلیل که من به آقای توکلی میگفتم نسرین خواهرم است، بگذارید اندکی هم عشق به او داشته باشم. اما نمیگذاشتند، حتی نگذاشتند درانتهای نگاه من، لحظهای حس عشق خواهر به خواهرش احساس شود، چون آن موقع نباید همچنین حسی وجود داشته باشد. در آن سکانس هیچ ابزاری ندارم. فقط ایستادهام و به میز خیاطیام تکیه دادم. میگفتم الان سر این سس سکته خواهم کرد. وقتی هم بعدها دو بخش از همان سکانس را دیدم گفتم: ای خدا الان همه از من متنفر میشوند (میخندد) ولی خودم این فیلم را خیلی دوست دارم.
«بیگانه» فیلم تلخی است؟
«بیگانه» زندگی پر از شادی و امید نیست. به نظرم در یک سردی مطلق است. فیلم سیاهی نیست ولی سرد است.
چرا جدیدا مهناز افشار از «شور عشق» یا «آتشبس» با آن همه هیجان به سمت نقش تلخ و سرد و غمگین گرایش پیدا کرده؟
خودم این تجربهی متفاوت را خیلی دوست دارم. اما همه جا اعلام کردهام که آغوشم برای نقشهای انرژیک و غیرتلخ باز است.
به نظر شما، «بیگانه» مثل «اینجا بدون من» فیلمی هست که مخاطب عام بتواند به راحتی با آن ارتباط برقرار کند یا باز هم مثل «آسمان زرد کم عمق» مخاطب خاص دارد؟
به نظرم «بیگانه» رضایت مخاطبان خاص و عام را توامان به دست خواهد آورد. به دلیل اینکه قصهی آن دربارهی یک زندگی است که همهی ایرانیها بهنوعی بخشی از آن را تجربه کردهاند. اقتباس از نمایشنامهای است که خیلیها فیلم آن را دیدهاند و به نظرم حتی خیلی روانتر از آن فیلم است. به نظرم «آسمان…» فیلم سختی است یعنی خیلی باید به آن دقت کرد و حتی دوبار باید آن را دید ولی «بیگانه» اینطور نیست.
روزنامه صبا