گفتگو با ستاره اسکندری از خاطرات سریال نرگس
گفتگو با ستاره اسکندری از خاطرات سریال نرگس
داستان مادری است که فرزند دلبندش را از دست داده است و حالاخداوند کودکان دیگری را پیش رویش نهاده، شاید هم مسئولیتی بر دوشش گذاشته است. فرزانه داستان ما، سراغ کودکان کار رفت تا سرپناهی باشد برای جان و تن خسته شان و حرف داشت ، درد دل داشت ، شاید هم کمی گلایه از رسانه. او را این شب ها در سریال همه بچه های ما می بینیم. همه اندوخته هایش در کارهای پیشین خصوصاً در تئاتر را به عرصه تصویر آورده تا هنرنمایی کند. در ظهر پائیزی آدینه، او برایمان از فرزانه و این روزهایش گفت و همچنین گفت که گلایه ام به خاطر احترام گمشده است. ارزش ها در حال تغییر هستند و هشدار می دهم. فرهنگ آشنا کش را دوست ندارم، تا کی بچه های تئاتر منشی و راننده تاکسی شوند.
می خواهم در آغاز گفت و گو به گذشته ها سری بزنیم. به تابستان ۱۳۸۵، سریال نرگس که می تواند برای شما یک نقطه عطف محسوب شود. ادامه نقش زنده یاد «پوپک گلدره» که در اواسط سریال در اثر تصادف فوت شد. آیا قبول دارید نرگس یک نقطه عطف در کارنامه شماست؟
دقیقاً همین است که شما می گویید. من برمی گردم به چند سال عقب تر از این ماجرا. سال ۷۲ (این روزها بیستمین سال ورود من به این عرصه است) با بچه های دانشکده هنرهای زیبا، تئاتر را آغاز کردم و نتیجه اش شاید ۲۵
پایان نامه ای است که در دانشگاه تهران کار کردم و همزمان بابت گذران زندگی در تلویزیون هم فعالیت داشتم. این میل به دیده شدن در من هم مانند هر بازیگر دیگری وجود داشت. مطرح شدن من در سریال خانه شماره ۱۳ کار آقای میهن دوست صورت گرفت. آن سریال اولین باری بود که لذت دیده شدن را چشیدم سپس تئاتر برایم مهم بود. در همان سال ها سعی کردم در تئاتر موفق باشم. با استادان بزرگی کار کردم و جایزه بازیگری هم گرفتم و خودم را به عنوان بازیگر تئاتر ثبت کردم. در تلویزیون سریال های «حامی»، «ایستگاه» و… را بازی کردم که ایفاگر نقش های اصلی بودم. در یک مقطع زمانی به دلیل مسائل مالی نقش های مکمل پذیرفتم حتی نقش های چهار و پنج و کار عروسکی هم انجام دادم. خودم را در همین اندازه نقش ها محدود نگه داشتم تا این که در شهریور ۸۴ اتفاقی افتاد که من هم مثل همه شنیدم و متاثر شدم. همکار عزیزم پوپک گلدره تصادف کرد. شاید ۱۰ روز بعد از این اتفاق از طرف پروژه نرگس با من تماس گرفته شد و از من برای ادامه نقش پوپک گلدره دعوت کردند.
طبیعتاً به خاطر جوانی و تعصبی که داشتم از این که یک پروژه به این زودی تصمیم می گیرد بازیگر جایگزین کند و کسی نقش نیمه تمام بازیگر دیگری را تمام کند، مجال خواستم. گفتم زمان بدهید ان شا ءالله او حالش خوب می شود و خودش کار را ادامه می دهد. ۲۵ روز بعد دوباره با من تماس گرفتند و خبر دادند پزشکان گفته اند در شرایطی که حتی پوپک برگردد، قدرت بدنی و ذهنی نخواهد داشت و یک پروژه تلویزیونی نمی تواند متوقف شود چون این سریال اولین مجموعه هر شبی تلویزیون بود که در جای خودش اتفاق تازه ای بود و من باز هم گفتم نه.
خانم مهناز افضلی همسر آقای حسن پورشیرازی با من تماس گرفتند و گفتند حیف که از تو بزرگتر هستم وگرنه خودم به آقای مقدم پیشنهاد می دادم که من بازی کنم. آیا راضی به این هستی راش های پوپک دور ریخته شود. او گفت چند نفر از همکاران اعلام کرده اند که ما کار می کنیم به شرط این که راش های پوپک دور ریخته شود و از اول بازی می کنیم. این موضوع را که شنیدم تعصب بازیگری ام باعث شد بپذیرم. از پدر و مادر پوپک اجازه گرفتم. به بیمارستان رفتم و بالای سرش رفتم تا از خودش هم کمک بگیرم و اگر روزگاری پوپک چشمش را باز کرد و دید که من ادامه نقشش را بازی کردم بداند برای حفظ ۲۷ قسمت اولیه ای است که او بازی کرده است،قبول کردم؛ نه به دلیل این که شرایط کاری برایم پیش آمده است.
نرگس به همین دلیل سخت ترین کاری است که در زندگی ام انجام داده ام. گروه به مدت یک ماه صحنه های بدون شخصیت نرگس را ضبط کردند. من با عاطفه نوری وارد دیالوگ شدم. چون می دانستم بین عاطفه نوری و پوپک گلدره ارتباط حسی قوی وجود داشت. اولین سکانسی که بازی کردم چادر سرم بود و قرار بود مدیوم شات از من گرفته شود. باید به عاطفه نوری که پشت دوربین ایستاده بود، جمله ای را از جانب نرگس می گفتم. یادم می آید وقتی صورتم را برگرداندم دیدم که چشمان عاطفه از اشک پر شده است و از پله ها پایین رفت. دیالوگم را با سختی هر چه تمام تر گفتم و وقتی چشمم به پشت مانیتور افتاد، دیدم که همه اعضای گروه به گریه افتادند. بعد از بازی در این سکانس از تمام انرژی های درونم تهی شدم. احساس کردم باری به اندازه دنیا روی دوشم است. انگیزه من برای آن کار این بود که زحمت پوپک باقی بماند و او همچنان مطرح باشد. تقریباً ۴ ماه با این سریال همکاری کردم. خیلی از همکاران با من تماس گرفتند وگفتند اشتباه می کنی چون تو بازیگر بی حاشیه هستی، با این کار ضربه خواهی خورد و این ماجرا موفقیتی برایت نخواهد داشت. در سال ۸۵ که پوپک هنوز فوت نکرده بود فکر می کردم که چمدانم را ببندم و از این کشور بروم تا با حاشیه ها مواجه نشوم. من حتی یک راش از پوپک ندیدم چون نمی خواستم بین ما شباهتی باشد. اواخر فروردین پوپک پر کشید و رفت و من ایران نبودم تا خودم را برسانم و مراسم برگزار شده بود. وقتی سریال روی آنتن رفت متوجه ابعاد کاری که انجام دادم شدم و ترس تمام وجودم را گرفت. اما چیزی را که فکر می کردم نقطه پایانی کار من باشد تبدیل شد به یک آغاز در تلویزیون برای من که پیامدش نقش های اول متعدد بود و بعد از آن تجربه سریال مرگ تدریجی یک رویا که نقش مکمل بود اما متفاوت و پررنگ.
کمی به فرزانه سریال همه بچه های ما بپردازیم. فرزانه چقدر وجود خارجی دارد، چقدر یکی از آدم های همین جامعه است؟
فرزانه ما شاید به لحاظ واقعی نتواند وجود خارجی داشته باشد که عملاً نتواند یک بهزیستی کوچک راه بیندازد، اما این ها منع های قانونی هستند. آدم های شبیه فرزانه را می شناسم که دورادور کودکان بی سرپرست را
تحت پوشش دارند منظورم این است که خواست فرزانه مبنی بر ایجاد مامنی برای بچه های کار خیلی غیرواقعی نیست.
فرزانه مادری است که فرزندش را از دست داده و بعد به ساماندهی کودکان کار می پردازد. قطعاً چنین نقشی فشار روحی زیادی را روی یک بازیگر خواهد داشت؟
خیلی زیاد، علاوه بر این که موضوع سریال را بسیار دوست دارم یعنی سامان دادن به هر نوع کودکی که آینده اجتماع را رقم می زند، اصلاً یکی از دلایل انتخاب و پذیرش این نقش سکانسی است که فرزانه متوجه می شود فرزندش سعید در تصادف فوت کرده. این شاید تنها سکانسی باشد که برای من دست و پنجه نرم کردن با شرایطی است که تا به حال تجربه اش نکردم. بازیگرها دو دسته اند؛ عده ای که می خواهند تجربیاتشان را با ظرافت جلوی دوربین ببرند، عده ای هم مثل من بازیگرانی هستند که هر چه شرایط برایشان نامعمول تر باشد و تجربه اش نکرده باشند انگیزه بیشتری برایشان ایجاد می شود. نقشم در مرگ تدریجی یک رویا را هرگز تجربه نکردم. این من را به یک چالش کشاند و باعث شد بشدت درباره رفتارشناسی و اخلاق شناسی یک فرد الکلی تحقیق کنم. من فرزند ندارم اما همیشه فکر می کنم مرگ فرزند بزرگترین دردی است که یک آدم می تواند تحمل کند و به همین دلیل سکانسی بود که دوست داشتم بازی کنم.
گذشته از نقشی که فشار روحی زیادی داشت، جدایی امیر آقایی از سریال به عنوان بازیگر مقابل شما، کارتان را سخت تر کرد و بار اضافه ای را بر دوشتان نهاد؟
صدر در صد. به هر حال رفتن ایشان به عنوان پارتنر سخت بود. مثلاً قرار است دو نفر سازه ای را بچینند، رفتن یکی از آن ها طبیعتاً چیدمان را به هم می زند. علاوه بر سختی کاری که در سریال های اینچنینی وجود دارد، این جنس نبودن هم آدم را دچار کمبود می کند اما نهایتاً آنچه می ماند کار است. من تلاش کردم بتوانم جبران کننده این بخش باشم.
احساس می کنم، با توجه به اتفاقاتی که در نشست خبری سریال مبنی بر دلخوری تان از پروژه پیش آمد، بحث اصلی شما کمی گلایه از تلویزیون است؟
کاملاً همین طور است که شما می فرمایید. من در آستانه چهل سالگی هستم و یکی از دلایل ماندگاری ام در تلویزیون احساس دینی است که به این رسانه دارم. احساس دین به تئاتر دارم چون من را به یک بازیگر تبدیل کرد و احساس دین به تلویزیون دارم چون از طریق آن تامین مالی و معنوی شدم. چون دیده شدم و محبوبیت پیدا کردم . این حرف ها از شدت تعصبم به این رسانه است وقتی می بینم ارزش ها در این رسانه جا به جا شده، ناراحت می شوم. برای من تلویزیون آینه اجتماع است. وقتی می بینم ارزش ها در جامعه در حال جابه جایی است سر گلایه ام باز می شود. احساس وظیفه و مسئولیت می کنم که این هشدار را بدهم. مهم نیست چگونه فکر می کنیم مهم این است که چگونه عمل می کنیم. در سال هایی که من در همین تلویزیون بودم عمل ها به افکار نزدیک بودند. حرمت ها شناخته شده بودند. از زمانی به دلیل تاسیس شبکه های جدید، افزایش تولیدات و…. جابه جایی ارزش صورت گرفته است. امروز در آستانه چهل سالگی به راهی که رفتم شک کرده ام؛ این به خاطر متعهد بودنم است؛ به خاطر همراهی ام به خودم شک کردم. من جزو کم حاشیه ترین بازیگرهایی هستم که طی این سال ها با تلویزیون همکاری داشتم. به لحاظ بازیگری آنچه در توانم بوده را در تلویزیون ارائه دادم و هرگز فکر نکردم تلویزیون فقط یک منبع درآمد است. طبیعی است الان که به پشت سر نگاه می کنم دچار شگفتی می شوم که چه اتفاقی برای تلویزیون و جامعه ما افتاده که این ارزش ها جا به جا شده است.امروزه اگر آدمی باشی که دیگران از تو بترسند، بموقع سر قرار نروی، متنت را حفظ نباشی، بیشتر داد بزنی یعنی یک ارائه دیگرگونه از خودت نشان بدهی، آدم ها به حقوق تو بیشتر احترام می گذارند. این حقوق فقط مادی نیست. آنچه در نشست خبری اتفاق افتاد گلایه من در این خصوص بود. آقای سبط احمدی تهیه کننده سریال گفتند من زیاد سفر می روم. بله، من زیاد سفر می روم و همین سفر رفتن ها هنوز در من نیرویی را نگه داشته که می توانم خودم را با بسیاری از شرایط سازگار کنم. من بسیار سفر رفته ام و بسیار انتخاب کرده ام که فقط در کشور خودم زندگی کنم. از سر آگاهی به این نتیجه رسیدم، نه از سر ناتوانی. گلایه من شاید شبیه غر زدن باشد، یا مثلاً حرف کسانی که نادیده گرفته شدند اما بحث من فقط شخص خودم نیست. درباره آدم هایی حرف می زنم که بتدریج نادیده گرفته می شوند تا زمانی که خدای ناکرده خبر فوتشان را می شنویم و بعد هم بزرگداشت می گیریم. من از این جهت به مسئولان تلویزیون هشدار می دهم.
شاید خیلی ها فکر کنند که نمک نشناسی می کنم اما از سر پاسداشت این رسانه است که هشدار می دهم ارزش ها در حال تغییر است. هشدار که اگر من نگویم شاید اصلاً به گوش مسئولان این رسانه نرسد و آن ها هم فکر کنند همه در شرایط خوبی به سر می برند. من می گویم به گوش و به هوش که ارزش ها در حال تغییر است.
این نوع کلام که از تلویزیون به شهرت رسیده ام و این رسانه بار مالی خوبی هم برایم داشت کاملاً صادقانه است در حالی که بیشتر همکاران شما حتی چنین چیزی را به زبان نمی آورند.
بسیاری از دوستان همکارم را می شناسم که در فلان سریال بازی می کنند و وقتی برای یک برنامه زنده تلویزیونی دعوت می شوند می گویند ما به تلویزیون نمی آییم. من می گویم مدیون تلویزیون هستم و بنابراین اگر در سریالی بازی کردم و در مقابل، تلویزیون از من خواسته که در برنامه ای شرکت کنم، باید بپذیرم. این نظر من است، اما الان فکر می کنم اشتباه کردم. من این فرهنگ غریب نواز، آشناکش را دوست ندارم چون هر چقدر متواضع باشی (دوباره تاکید می کنم تلویزیون برای من یعنی آینه جامعه) بیشتر اذیت می شوی. قدیم ها می گفتند درخت هر چه بارش بیشتر باشد افتاده تر است اما الان معتقدم اگر اندوخته ای داری باید دائم به دیگران یادآوری کنی. تو باید سر قرارها بموقع حاضر نشوی، وقتی برایت فیلمنامه می فرستند مبالغ بالادرخواست کنی، باید به گونه ای خودت را ارائه دهی و… آن وقت رفتار بقیه هم عوض می شود در حالی که قبلاً اینگونه نبود.
کاملاً درست است و چنین چیزی را در جامعه همه ما حس می کنیم.
دقیقاً. من به عنوان کسی که کار هنری انجام می دهم و حساسیت هایم ممکن است نسبت به دیگران بیشتر باشد دلم می خواهد این را فریاد بزنم که بعدها فکر کنم گامی برداشتم؛ برای این که بگویم حواستان باشد، مراقب باشید. همین صداقتی که شما از آن سخن می گویید، من را به شک انداخته که اصلاً صداقت داشتن درست است یا نه، این که فلان حرف را بگویم یا نگویم درست است یا نه.
راستی چرا از تئاتر دوری می کنید؟
به تئاتر معتصبم و کیفیت کارهایی که در تئاتر انجام می دهم برایم مهم است.
ما در ۸ سال گذشته مواجه شدیم با دو کاری که درمرحله بازبینی متوقف ماند و این توقف هیچ دلیل علمی و خطوط قرمزی متداول در تئاتر نداشت. متن هایمان پذیرفته شد، حدود ۵ ماه تمرین کردیم و بعد اجازه اجرا پیدا نکردیم و هیچ کس هم پاسخگوی هدر رفتن زمان و انرژی ما نبود. به همین دلیل ترجیح دادم برای مدتی دور باشم.سعی کردم آنچه نامش قدرت بازیگری است را در تنوع نقش هایی که در تلویزیون می پذیرم نشان دهم. از تئاتر دلشکسته شدم. این حجم بی مسئولیتی را دیدم و ناراحت شدم. در طی ۸ سال گذشته یک کار با آقای رحمانیان انجام دادم به نام عشقه که آن هم به خاطر ایشان پذیرفتم. خاطرم می آید اوایل دولت پیش بود. دیگر کار نکردم تا زمان شکار روباه که کار دکتر رفیعی بود و من از اعضای گروه ایشان بودم و بازی کردم. دیگر روی صحنه نرفتم تا کار آقای پاکدل به نام عشق عالیجناب که از پس بازبینی های متعدد در جشنواره روی صحنه رفت اما برای اجرای عمومی کار با سریال آقای فناییان تداخل کاری پیش آمد اما متاسفانه آن نمایش هم در مرحله اجرای عمومی متوقف شد. نکته ای که خواه مسئولان گوش بدهند، گوش ندهند، خواه من را طرد کنند، این است که پذیرفتن مسئولیت یک قدرت ویژه می خواهد و این حجم بی مسئولیتی در مقابل روح و روان آدم ها، زمان و زندگی آن ها و این حجم بی مسئولیتی در مقابل این که از نظر آماری اتفاقی بیفتد و بعد کسی پاسخگو نباشد، من را اذیت می کند. من می گویم اگر سالن تئاتر به اندازه کافی نداریم چرا هر سال تعداد زیادی دانشجوی تئاتر می پذیریم. ما در مقابل این ها مسئولیم. چقدر بچه های تئاتر منشی بشوند، راننده تاکسی بشوند. اصلاً چرا درس تئاتر می خوانند.اگر امکان پاسخگویی نداریم خوب مسئول نشویم. کسی که مسئول می شود باید پاسخگو باشد. این که در دوران مدیریت یک نفر فقط یکسری جشنواره برگزار شود، نیاز واقعی جامعه تئاتری برطرف نمی شود.
به تئاتر برمی گردید؟
قطعاً، با اتفاقاتی که در نشست خبری پیش آمد و علی رغم این که به آقای سبط احمدی گفتم بحث من بحث شخص نیست و شاید مسئولان تلویزیون بگویند فلانی زیاد غر می زند و دیگر به او کار ندهیم احتیاج به یک بازسازی دوباره دارم. فکر می کنم این بازسازی را در تئاتر و اگر شد در سینما انجام بدهم. این چند روز کنجکاو و دلتنگ بودم که یکی از مدیران تلویزیون به من زنگ بزند که تو چه می گویی؟ خیلی منتظر این اتفاق بودم، چون فقط درباره خودم حرف نمی زنم. من یعنی منشی صحنه، دستیار کارگردان، فیلمبردار و… اما چون من بازیگر هستم شما به عنوان خبرنگار با من گفت و گو می کنید.
مریم رضا زاد/ روزنامه ایران