دلنوشته شقایق دهقان برای پدرش
دلنوشته شقایق دهقان برای پدرش
«شقایق دهقان»، بازیگر سینما و تلویزیون ایران بهتازگی به سوگ از دستدادن پدر خود نشسته است. یادداشت زیر، دل نوشتههای این بازیگر در واپسین روزهای زندگی پدرش است.
باباجان سلام. میخواهم بهخاطر همه چیزهایی که به من ارزانی کردی و همه چیزهایی که به من یاد دادی و ذره ذره به جانم نشاندی از تو تشکر کنم. باباجان ممنون که بهخاطر شعرهای بیسروتهی که در بچگی میگفتم، برایم دست زدی و تشویقم کردی. وقتی برای اولینبار طول یک استخر کوچک را شنا کردم، طوری نگاهم کردی که انگار مدال طلای المپیک را به تو دادهاند؛ بهخاطر آن نگاههای بزرگ از تو سپاسگزارم.
ممنون که آنقدر مرا محکم و قوی بار آوردی که بتوانم در چشمهای پزشک معالجت نگاه کنم و در جواب اینکه وخامت بیماریات را میدانم یا نه، محکم بگویم بله میدانم. ممنون که یادم دادی هیچ وضعی آنقدر وخیم نیست که نشود تحمل کرد و هیچ مشکلی آنقدر بزرگ نیست که حل نشود. باباجان ممنون که وقتی برای اولینبار از تو پرسیدم خدا کجاست؟ گفتی خدا در قلب آدمهاست. این را من هم بعدها حتما به پسرم خواهم گفت. باباجان قربان قلبت بروم که تمام زندگی به عشق انسانهای دیگر تپش داشت و مهربانی کرد. قلبی که تمام عمر عاشقانه میتپید برای مادرم و برای ما بچههایت و تمام کسانی که عاشقت بودند و هستند.
برای تمام کسانی که نیازمند و محتاج تو بوده و هستند و تمام کسانی که تو به دادشان رسیدی. برای درختها و گلهای باغ جاجرود که تا تو نیایی،قطرهای آب نمیخورند. باباجان ممنون که برای زندگی ما تمام تلاشت را کردی تا یاد بگیرم برای زندگی تلاش کنم. محتاج کسی نبودی تا یاد بگیرم محتاج کسی نباشم. دلی را نشکستی، کسی را نرنجاندی و یادمان دادی انسان باشیم و ببخش اگر به اندازه تو بزرگوار و بخشنده و بیکینه نیستم. باباجان میدانم که همه پدرها قهرمان زندگی دخترانشان هستند اما تو چیز دیگری هستی، تو انگار از دل افسانهها آمده بودی که اینقدر پاک، اینقدر قوی و باصلابت و اینقدر رئوف و مهربان و بااحساس بودی و البته هستی.
تو از آن پدرهایی هستی که بچههایت هرچقدر بزرگ باشند به تو تکیه نمیکنند؛ در آغوشت پنهان میشوند. از آن پدرهایی که هر دختری آرزوی داشتنش را دارد. باباجان قربان خندههای رها و بلندت. قربان در فکر رفتنها و آیندهنگریها و حسابوکتابهای پدرانهات. قربان بغضکردنها و چشمتر شدنهای انسانی و معصومانهات. قربان نفسات، همین نفسی که الان به سختی میکشی. قربانت بروم باباجان.
نشریه حاشیه