بیوگرافی کامل سحر جعفری جوزانی + عکس
بیوگرافی کامل سحر جعفری جوزانی + عکس
سحر جعفری جوزانی (زاده ۱۳۵۷ در سانفرانسیسکو) بازیگر سینما و تلویزیون ایرانی است.
زمینه فعالیت : بازیگر سینما و تلویزیون
ملیت : ایرانی
تولد : ۱۳۵۷ – ۱۹۷۸
سانفرانسیسکو، کالیفرنیا – آمریکا
والدین : مسعود جعفری جوزانی و مادرآمریکایی
سالهای فعالیت : ۱۳۶۵–تاکنون
مدرک تحصیلی : فارغ التحصیل روانشناسی کودک از دانشگاه آزاد اسلامی
زندگی
سحر جعفری جوزانی، در سال ۱۳۵۷ در آمریکا متولد شد و تا سن ۵ سالگی ساکن آنجا بود. وی فرزند مسعود جعفری جوزانی زاده ملایر(نویسنده و کارگردان) است. او فارغ التحصیل روانشناسی کودک از دانشگاه آزاد اسلامی است.
سحر جعفری جوزانی فعالیت سینمایی خود را با نقش کوتاهی در فیلم شیر سنگی به کارگردانی مسعود جعفری جوزانی در سال ۱۳۶۵ آغاز کرد، او با نویسندگی در سریال آژانس دوستی و پس از آن بازیگری در همین سریال به فعالیت خود به صورت رسمی ادامه داد و پس از آن وارد سینما شد. او در سال ۱۳۸۲ در سریال تلویزیونی طنز نقطهچین بازی کرد و و فعالیت خود را در تلویزیون شروع کرد. سحر جعفری جوزانی همچنین در سال ۱۳۷۸ نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل زن برای بازی در فیلم بلوغ شد.
فیلمشناسی
فیلم سینمایی
شیر سنگی (مسعود جعفری جوزانی) (۱۳۶۵)
چشمهایش (فرامرز قریبیان) (۱۳۷۸)
بلوغ (مسعود جعفری جوزانی) (۱۳۷۸)
هفت ترانه(فیلم) (۱۳۸۰)
دعوت (ابراهیم حاتمیکیا) (۱۳۸۷)
مجموعه تلویزیونی
سریال آژانس دوستی (۱۳۷۸-۱۳۷۵)
سریال حامی (بهمن زرین پور) (۱۳۸۱)
سریال نقطه چین (مهران مدیری) (۱۳۸۲)
سریال قهر و اشتی (جوزان فیلم) (۱۳۸۲)
سریال باغ مظفر (مهران مدیری) (۱۳۸۵)
سریال گنج مظفر مهران مدیری) (۱۳۸۶)
سریال مرد دو هزار چهره (مهران مدیری) (۱۳۸۸)
سریال همه بچههای من (مرضیه برومند) (۱۳۸۸)
سریال در چشم باد (مسعود جعفری جوزانی) (۱۳۸۸)
سریال قهوه تلخ (مهران مدیری) (۱۳۸۹)
سریال فراموشی (سعید سلطانی) (۱۳۹۱)
مصاحبه
این طور که من شنیدم شما متولد سانفرانسیسکو هستید، همیشه برای من سوال بوده، چرا هنرمندی مانند شما راهی آمریکا نشده است در حالی که خیلی از جوانان دوست دارند آنور آب به فعالیت هنری و حرفهایشان بپردازند؟
جوزانی: من مادرم آمریکایی است و تا ۵ سالگی هم در این کشور زندگی کردم، از آن به بعد هم، دائم در رفت و آمد بودم، در واقع برای سر زدن به مادرم به آن جا سفر میکنم در دوران کودکی وقتی هنوز به ایران نیامده بودم، پدرم آنقدر از این کشور برایم حرف زده بود و از مولانا و خیام برایم خوانده بود که در همان عالم بچگیام عاشق ایران و فرهنگ ایران شدم، چون به پدرم به شدت وابستهام و طبیعی بود که نگاه و گفتههای او راجع به کشورم تاثیر مثبت زیادی روی من بگذارد، به همین دلیل تصمیم گرفتم در سرزمین پدریام به فعالیت هنریام ادامه بدهم.
یک نکته جالب دیگر در مورد شما و البته پدرتان وجود دارد که شاید برای بسیاری جالب و سوالبرانگیز باشد و آن این است که شما برخلاف برخی از افرادی که تا به جایگاهی میرسند فورا اصالت و زادگاه خودشان را فراموش میکنند تاکید بسیاری روی پسوند فامیلیتان که حکایت از اصالت محلی که متولد شدید را دارید طوری که جوزانی به فامیلی اصلیتان تبدیل شده است، این تاکید به خاطر چیست؟
جوزانی: به نظر من اصالت یک فرد خیلی مهم است، اینکه بداند از کجا آمده و گذشتهاش چه بوده است؟ پدر همیشه برایم از پدربزرگم و زادگاهش به نیکی حرف میزد. پدربزرگم در زمان خودش فرد بسیار روشنفکر و صاحباندیشهای بوده است. من دوران کودکی با مادربزرگ و پدرم زندگی میکردم، یادم است آن زمان مادربزرگم قصههایی برای من تعریف میکرد که در دوران من کمتر کسی برای بچههایش میگفت، در صورتی که به نظر من آن قصه در نوع خودش یک فولکلور ایرانی بود، اصالت مانند ریشه است، اینکه آدمها چهها دارند و میتوانند به کجا سفر کنند و موقعیتهای جغرافیایشان را تغییر بدهند چیز خاصی نیست، اما باید بدانند از کجا آمدهاند؟ چون در غیر آن صورت تبدیل به علف میشوند که ریشه محکمی ندارند، تاکید پدرم همیشه روی حفظ اصالت بود.
شما در خانوادهای بزرگ شدید که پدرتان یکی از بزرگان عرصه فیلمسازی است خودتان از چه زمانی متوجه شدید، به این حرفه گرایش دارید؟
جوزانی: من همیشه هنر را دوست داشتم و یک جور احساس میکردم که هنر در خون من است. شاید به این خاطر بود که در یک فضای هنری بزرگ شدم، وقتی بچه بودم دائم پدرم را میدیدم که مشغول نوشتن بود یا کتاب میخواند و سرصحنه کاری بود، بزرگ شدن در چنین فضایی من را به این حرفه علاقهمند کرد. من هم ورودم را به این عرصه با نویسندگی شروع کردم، اولین کارم هم «آژانس دوستی» بود، یادم است مشغول نوشتن سکانسی بودم که در آن نقشی به اسم «معصومه» وجود داشت، داشتم راجع به این نقش با کارگردان حرف میزدم که او به من گفت؛ چرا خودت این نقش را بازی نمیکنی، من هم پذیرفتم این طور شد که وارد این عرصه شدم.
ظاهرا شما لیسانس روانشناسی کودک دارید اما خب حرفه بازیگری را برای ادامه فعالیت کاریتان انتخاب کردید، البته بعضیها میگویند؛ روانشناسی خودش یک جور هنر است با این حال ظاهرا شما بازیگری را نسبت به روانشناسی ارجحتر دانستید؟
جوزانی: واقعیتش این است که من هر وقت کاری را که دوست دارم، انجام میدهم، یک وقتهایی است که دلم میخواهد بازی کنم، خب جلوی دوربین قرار میگیرم یه وقتهایی هم نه، ترجیح میدهم با نوشتن وقتم را پر کنم شاید آن فیلمنامهای هم که مینویسم اصلا تبدیل به فیلم نشود اما برای دل خودم مینویسم به همین دلیل هیچگاه این طور نبوده که به طور مشخصی بگویم من این کار را انجام میدهم اما خب فعلا اولویتم با بازیگری و فیلمنامهنویسی است. در مورد رشتهای که در دانشگاه خواندم یعنی روانشناسی کودک باید بگویم من بچهها را خیلی دوست دارم به نظر من بچهها موجودات فوقالعاده باهوشی هستند و اگر روی آنها درست کار شود، در آینده تبدیل به آدمهای بزرگی میشوند. دوستم یک بچه سه سالهای دارد که رابطه خیلی خوبی با او دارم با آنکه اون هنوز خیلی بچه است ولی درست مانند دوران کودکیام که پدرم برایم اشعار مولانا را میخواند، من هم برای او این اشعار را میخوانم منتها در یک بازی که شبیه نمایشنامه است و او هم حسابی از این بازی لذت میبرد من به همه درسهایی که در دانشگاه خواندم متکی نیستم، یعنی صرفا نمیتوان خصوصیات یک بچه را با چند تئوری تشخیص داد که مثلا این بچه چون از رنگ قرمز در نقاشیهایش استفاده میکند، فلان خصوصیات را دارد یا… باید دید بچهها در چه موقعیتی سراغ این کار میروند، اما در کل باید با بچهها بازی کرد و در بازی خیلی از مسائل را به آنها آموخت، در مورد خودم هم باید بگویم رشته تحصیلیام به حرفه بازیگری و نویسندگیام کمک زیادی کرده است.
اولین فیلمی را که دیدید به خاطر دارید؟
جوزانی: بله، فیلم «ای تی» بود زمانی که خیلی بچه بودم و در آمریکا زندگی میکردم پدر، من را برای تماشای این فیلم به سینما برد آن زمان من عاشق این فیلم شدم و حسابی با شخصیت «ای تی» ارتباط برقرار کردم.
اگر کارتونها و فیلمهایی که در دوران کودکیمان پخش میشد را مرور کنیم میبینیم این کارها با وجود آنکه به لحاظ ساختار، چندان پیچیده نبودند اما به لحاظ احساسی و موضوعی، مخاطب با آن بسیار ارتباط برقرار میکرد اتفاقی که دیگر کمتر در کارهای امروزی شاهد آن هستیم!
جوزانی: بله واقعا این تاسفبار است، واقعا بد است که فیلم برای کودکان و بنا بر اقتضای سن آنها ساخته نمیشود، دوره ما فیلمها یا مجموعههایی مانند؛ «دزد عروسکها»، «شهر موشها» و… ساخته شد که ما نه تنها در آن دوران از دیدنش لذت بردیم، بلکه حالا هم از تماشایش خسته نمیشویم، در حالی که این روزها اگر کاری هم برای بچهها ساخته شود در واقع موضوعش متعلق به بزرگترهاست و بچهها با آن ارتباط چندانی برقرار نمیکنند، فضاهای آن کارها، به شدت روی شکلگیری شخصیت بچهها نقش مثبت داشت.
اگر موافق باشی فضای بحث را کمی عوض کنیم در انتخاب نقشهایی که در فیلمهای پدرت ایفا میکنی معمولا آن نقش برایت سفارشی نوشته میشود یا بعد از نگارش خودت پیشنهاد میدهی که آن را ایفا کنی؟ یا…
جوزانی: من تا به حال دو نقش را به کارگردانی پدرم بازی کردم یک بار در فیلم بلوغ و دیگری در چشم باد… معمولا این طور است که پدرم بعد از نگارش اثری، اگر ببیند من با توجه به تواناییهایم از پس آن نقش بر میآیم آن را به من پیشنهاد میدهد.
شما تجربه بسیار موفق همکاری با مهران مدیری را داشتید و ماحصل همکاریهایتان معمولا به اثری دیدنی تبدیل میشود، اصلا چطور شد که این همکاری شکل گرفت؟
جوزانی: یک روز سرکار «نقطهچین» از دفتر ایشان با من تماس گرفتند و پیشنهاد بازی دادند من هم پذیرفتم به همین سادگی…(باخنده).
اگر اشتباه نکنم شما آن زمان برای فیلم بلوغ کاندیدای جایزه شده بودید، نمیترسیدید با ورود به عرصه طنز، جایگاهتان تنزل پیدا کند و در این قالب یعنی بازیگر روتین طنز جا بیفتید؟
جوزانی: نه اصلا این طور فکر نمیکنم، من بارها گفتهام با مرزبندی کردن بازیگرها در ژانرهای مختلف مخالفم یعنی بگویند فلان بازیگر چون در کار طنز ظاهر شده است تنها باید این نقشها را ایفا کند یا… اگر این چنین است این ضعف بازیگر را نشان میدهد که نمیتواند نقشهای مختلف را باورپذیر بازی کند. البته بخشی از این ضعف متوجه تهیهکننده و کارگردانهای ماست که تلاش نمیکنند، از بازیگرها در قالبهای مختلف بازی بگیرند و همین که میبینند در نقش خوب ظاهر شده است از او میخواهند این قالب را تکرار کند، در حالی که ما بازیگران طنزی داشتیم که در زمینه جدی هم موفق بودند مثل آقای محمدرضا هدایتی، سیامک انصاری یا حمید جبلی و خانم معتمدآریا، در هر حال من هیچ وقت این واهمه را به خودم راه نمیدهم که وارد این عرصه نشوم، چون دچار تکرار میشوم.
سریال «در چشم باد» که این روزها در حال پخش است به نوعی یک فولکلور ایرانی، محسوب میشود با توجه به اینکه نگارش این کار هم برعهده پدرتان بود، چقدر در جریان ریز این کار بودید؟
جوزانی: من به شدت پیگیر این کار از طریق پدرم بود، یعنی هر مطلبی را که مینوشتند فورا آن را میخواندم و با او در این مورد حرف میزدم، جذابیتی که در این قصه وجود داشت من را به شدت با خودش همراه میکرد و دائم از پدرم میپرسیدم بقیه داستان چه میشود از اینکه در بخشی از سوالتان در مورد اینکه «در چشم باد» به نوعی یک فولکلور محسوب میشود هم متشکرم چرا این کار تلاش کرده یک اثر تماما ایرانی باشد.
از اول میدانستید که قرار است نقش «ایران» را بازی کنید یا …!؟
جوزانی: در ابتدای کار نه، ولی با اتمام نگارش متوجه شدم که قرار است نقش ایران را ایفا کنم.
از پدرتان نخواستید که نقش طولانیتری به شما بدهد، یا به او اعتراض نکردید؟
جوزانی: نه، در کارهایی از این دست هر نقشی جایگاه خودش را دارد و در جای خودش هم دیده میشود، این طور نیست که مثلا چون نقشتان اصلی نیست، پس دیده نمیشوید نه… در هر حال من هیچ وقت در کارهایی از این دست دنبال متر کردن یک نقش نیستم و ترجیح میدهم نقشی که بازی میکنم، اثرگذار باشد.
فکر میکنید «ایران» چرا عاشق «بیژن ایرانی» شده است؟
جوزانی: خب بیژن ایرانی از کاراکتر جذابی برخوردار بود، فردی تحصیلکرده، بامعلومات و شناخت خوبی نسبت به مسائل سیاسی، از طرفی تفاوتهایی که به لحاظ فرهنگی بین این دو وجود داشت برای «ایران» بسیار لذتبخش و جذاب بود و او را به «بیژن» نزدیکتر میکرد.
شما تجربه همکاری با ابراهیم حاتمیکیا را هم در فیلم «دعوت» داشتید؟ از آن فیلم بگویید؟
جوزانی: نیرویی که بیشتر من را بر آن میداشت که آن نقش را بازی کنم آن بود که آن کاراکتر باید به زبان لری حرف بزند، لری هم لهجهای بود که از بچگی من از مادربزرگم یاد گرفتم و طی سفرهایی که به آن استان داشتم، نسبت به مردم آن جا شناخت خوبی پیدا کردم، به همین دلیل میخواستم این نقش را با توجه به شناخت و تسلطی که به این زبان دارم، بازی کنم.
دغدغه کارگردانی هم دارید؟
جوزانی: کارگردانی را خیلی دوست دارم، اما کارگردانی بسیار سخت و دشوار است، پدر من کارگردان است، دوستان کارگردان بسیاری هم دارد و چون به دشواریهای این کار اشراف دارم، از اینکه بخواهم آن را تجربه کنم میترسم، البته من یک فیلم کوتاه هم ساختم ولی هنوز آن را جایی نمایش ندادهام.
در انتخاب کارهایت چقدر با پدرتان مشورت میکنید؟
جوزانی: خیلی زیاد و این مسئله تنها به حرفهام مربوط نیست، بلکه در تمام زمینهها نظر پدرم را جویا میشوم!
رابطهات با پدرت چطور است؟
جوزانی: من عاشق پدرم هستم و هیچکس را در دنیا به اندازه او دوست ندارم، که اگر همه جای دنیا از هم بپاشد و یک نفر به من بخواهد کمک کند، پدرم است، پدرم آدمی است که از بچگی همه چیزها را برایم قشنگ میکرد، هر اتفاق تلخی که برایم میافتد، او برایم شیرینش میکرد یعنی زوایای آن اتفاق را به من نشان میداد که تلخی آن رویداد را فراموش میکنم، همیشه با خودم میگویم کاش سر سوزنی از استعداد او را در این باره داشتم تا میتوانستم در زشتیها هم زیباییها را ببینم، او واقعا مرد بزرگی است.
اهل مطالعه هم هستید؟
جوزانی: حتما، خیلی زیاد و یکی از دغدغههای من این است که چرا آدمها این روزها آنقدر کم کتاب میخوانند.
به عنوان سوال آخر فکر میکنید بارزترین دلیلی که باعث شد این سریال دیده شود، چه بوده است؟
جوزانی: بارزترینش را نمیدانم ولی پدرم این سریال را برای کشورش ساخته است بعضیها هستند که سریال را برای دلشان میسازند، بعضیها هم برای شخصی و… اما پدرم صرفا این سریال را برای کشورش ساخته و سعی کرده در آن به تاریخش وفادار باشد و حقیقت را فدای هیچ چیز نکند، چون حقیقت همیشه زیباست و احساس آزادی و رهایی میآورد و به دل مردم هم مینشیند، پدرم تمام سعیاش را کرده است جغرافیا و مردم آن زمان را چه به لحاظ تاریخی فولکلور چه گویش و پوشش همان طور که هستند نشان دهد، وقتی با پدرم حرف میزنید او هیچ وقت از سختی کار نمیگوید، در حالی که من آن جا بودم و شاهد بودم او برای خلق هر پلان چقدر زحمت میکشد، او دغدغهاش آن بود که برای کشورش یک باور بزرگتری به وجود بیاورد و کاری خلق کند که در شان مردمش است.
از شخصیت «ایران» برای ما بگویید، او را چطور میدیدید و به نظرتان این نقش مثبت است یا منفی؟
جوزانی: پدر، سریال را طوری ساخته که ما با یک خانواده، دورهای از تاریخ را مرور میکنیم و اتفاقاتی که در آن برهه در کشورمان رخ میدهد را میبینیم، «ایران» هم بخشی از آن اتفاقات است، ایران؛ دختر تیمسار نخجوان بوده و در آن دوران نقش مهمی داشته، چرا که پسر شاه به نوعی دختر نخجوان را اذیت میکند و پدرش که از این موضوع مطلع میشود، بخشی از مسائل را از شاه پنهان میکند و آن زمان به واسطه این دختر در دربار یک سری اتفاقات میافتد. منتها آن چیزی که باید من از این دختر میدانستم این بود که ایران، دختری تحصیلکرده و بااعتماد به نفس بود که کشورهای مختلف را دیده، اما در جایی میشکند! چرا که تا به حال فکر میکرد روی پای خودش میایستد، اما در زمانی به خاطر حفظ موقعیت پدرش مجبور است تن به کاری بدهد که دوست ندارد…