بیوگرافی محمد علی سپانلو – Mohammad Ali Sepanlou
محمد علی سپانلو (زاده ۲۹ آبان ۱۳۱۹ در تهران – درگذشته ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ در تهران) شاعر و مترجم ایرانی بود. وی در کنار برگردان آثار ادبی، مجموعههای شعری از جمله رگبارها، پیادهروها، نبض وطنم را میگیرم، تبعید در وطن، ساعت امید، فیروزه در غبار، پاییز در بزرگراه، و قایقسواری در تهران را در کارنامه خود دارد. سپانلو آثاری از نویسندههای مطرح دنیا مثل آلبر کامو و ژان پل سارتر را نیز ترجمه کردهاست. او دانشآموخته دانشکده حقوق دانشگاه تهران و از نخستین اعضای کانون نویسندگان ایران بود.
زادروز : ۲۹ آبان ۱۳۱۹
تهران
مرگ : ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ (۷۴ سال)
بیمارستان سجاد، تهران
ملیت : ایرانی
محل زندگی : تهران
پیشه : شاعر، نویسنده، مترجم، منتقد ادبی، استاد دانشگاه و عضو کانون نویسندگان
سالهای نویسندگی : ۱۳۴۲ تا ۱۳۹۴
همسر(ها) : پرتو نوریعلاء
فرزندان : سندباد سپانلو – شهرزاد سپانلو (خواننده پاپ)
جوایز : جایزه شعر ماکس ژاکوب فرانسه، لژیون دونور شعر فرانسه
زندگی
سپانلو روز چهارشنبه ۲۹ آبان ۱۳۱۹ در شهر تهران به دنیا آمد. وی از روز سهشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۴ در پی ناراحتی ریوی و تنفسی در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان سجاد تهران بستری شده بود؛ و سرانجام در روز ۲۱ اردیبهشت در ۷۵ سالگی درگذشت.
محمدعلی سپانلو شاعر، منتقد ادبی، و مترجم بود. وی بیش از پنجاه جلد کتاب در زمینههای شعر و داستان و تحقیق، به صورت تألیف یا ترجمه، منتشر کرد. در بیست سال گذشته، او به عنوان یکی از چند نمایندهٔ معدود ادبیات معاصر فارسی در بسیاری از گردهماییهای بینالمللی در اروپا و آمریکا شرکت کرده و گفته میشود که سهمِ بزرگی در معرفی ادبیات ایران به جهانیان دارد. بسیاری از آثار او تا به حال به زبانهای انگلیسی، آلمانی، فرانسه، هلندی، عربی، و سوئدی ترجمه شدهاست. کتاب نویسندگان پیشروِ ایران که گلچینی از آثار داستانی نویسندگان قرن بیستم ایران، به همراه بررسی آنهاست، جزوِ منابعِ درسی در بسیاری از دانشگاههای ایران است و تابهحال فروش بسیار بالایی داشتهاست. ضمنا سپانلو از معدود شاعران و نویسندگان ایرانیست که در دنیای ادبیات غرب نیز شناخته شده، و توانسته است نشان شوالیه نخل (لژیون دونور) آکادمی فرانسه (بزرگترین نشانِ فرهنگی کشورِ فرانسه)، و جایزهٔ ماکس ژاکوب (بزرگترین جایزهٔ شعرِ فرانسه) را دریافت کند.
از آنجاکه تهران یکی از اصلیترین عنصرهای شعر محمد علی سپانلو بود؛ یکی از لقب های وی در فضای مجازی «شاعر تهران» است.
سپانلو، پس از اتمام دانشگاه و دوران نظام وظیفه، در سال ۱۳۴۴ با شاعر و نویسنده جوان، پرتو نوریعلاء ازدواج کرد. دختر وی، شهرزاد سپانلو خواننده موسیقی پاپ و پسرش، سندباد سپانلو حاصل این ازدواج هستند. پرتو نوریعلاء در سال ۱۳۶۴ برای همیشه از سپانلو جدا شد و با فرزندانش به آمریکا رفت.
مستندی درباره سپانلو
فیلم نام تمام مردگان یحیی است، مستندی نود دقیقهای ست که آرش سنجابی دربارهٔ محمدعلی سپانلو ساخته است. این فیم را سعید اردهالی تهیهکنندگی کرده و نشر کتاب آمه منتشر کرده است.
بازیگری
سپانلو در سال ۱۳۸۰ در فیلمی به نام رخساره به ایفای نقش پرداخت و با میترا حجار همبازی بود. وی همچنین در فیلم شناسایی (۱۳۶۶)، ستارخان (۱۳۵۱) و آرامش در حضور دیگران (۱۳۵۱) نیز به ایفای نقش پرداخته است.
جوایز
جایزه شعر ماکس ژاکوب فرانسه
شوالیه شعر فرانسه (شوالیه نخل آکادمیک؛ از ایرانیانی که پیش از او این نشان را دریافت کردهاند رضا سیدحسینی و پس از او احمد کامیابی مسک را میتوان شمرد.)
درگذشت
محمدعلی سپانلو چند سالی از سرطان ریه رنج میبرد و در پی ناراحتی ریوی و تنفسی در بخش ICU بستری شده بود که سرانجام شامگاه دوشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ در سن ۷۵ سالگی بر اثر عارضه ریوی و تنفسی در بیمارستان سجاد تهران درگذشت.
آثار
مجموعه اشعار
۱۳۴۲ – آه… بیابان
۱۳۴۴ – خاک
۱۳۴۶ – رگبارها
۱۳۴۷ – پیادهروها
۱۳۵۲ – سندباد غایب
۱۳۵۶ – هجوم
۱۳۵۷ – نبض وطنم را میگیرم
۱۳۶۶ – خانم زمان
۱۳۶۸ – ساعت امید
۱۳۷۱ – خیابانها، بیابانها
۱۳۷۷ – فیروزه در غبار
۱۳۷۹ – پاییز در بزرگراه
۱۳۸۱ – ژالیزیانا
۱۳۸۱ – تبعید در وطن
۱۳۹۰ – قایقسواری در تهران
سایر تالیفات
۱۳۴۹ – مردان (مجموعه ۵ قصه)
۱۳۴۹ – بازآفرینی واقعیت: مجموعه ۲۷ قصه از ۲۷ نویسنده معاصر ایران
۱۳۶۲ – نویسندگانِ پیشروِ ایران (تاریخچه رمان، قصه کوتاه، نمایشنامه و نقد ادبی در ایران معاصر)
۱۳۷۷ – چهار شاعرِ آزادی: جستجوی در سرگذشت و آثار عارف، عشقی، بهار، فرخی یزدی (چاپ ۱۹۹۴ (میلادی), استکهلم)
تعلق و تماشا
هزار و یک شعر (آنتولوژی شعر نو فارسی در قرن بیستم)، انتشارات کاروان
قصهٔ قدیم – ۱۱۱ قصه از سرچشمههای ایران و اسلام انتشارات کاروان
شعر رقصان شمس، انتشارات کاروان
ترجمه
سپانلو شهرتش را بیشتر مدیون مجموعه شعرهایش است، اما به عنوان مترجم نیز برگردانِ چند اثر ادبی را به شرح زیر در کارنامۀ خود دارد:
آنها به اسبها شلیک میکنند نوشتهٔ هوراس مککوی.
مقلدها نوشته گراهام گرین
در محاصره نوشته آلبر کامو – عنوان معروفتر این اثر حکومت نظامی (به فرانسوی: Etat de siège) است.
شهربندان نوشته آلبر کامو
افسانه سیزیف نوشته آلبر کامو با همکاری علی صدوقی
عادلها نوشته آلبر کامو
کودکی یک رئیس نوشته ژان پل سارتر
دهلیز و پلکان اشعار یانیس ریتسوس
۱۳۷۲ – گیوم آپولینر در آیینه آثارش اشعار و زندگینامه گیوم آپولینر
آشنایی بیشتر با سپانلو
سپانلو در کنار شعر به پژوهش در حوزه ادبیات و ترجمه نیز میپرداخت و کتابهایی را در این زمینهها منتشر کرده بود. محمدعلی سپانلو شاعری است که در سال 1347 و یک ماه بعد از اولین حمله اسراییل به فلسطین، شعری در حمایت از فلسطینیها نوشت. او همچنین شعر معروف «نام تمام مردگان یحیاست» را در فضای دفاع مقدس و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران سروده است. دیگر شعر معروف سپانلو سرودهاش برای احمد شاه مسعود – قهرمان ملی افغانستان – است.
سپانلو با اشاره به شعر «چریکهای عرب» میگفت او اولین شعر فلسطین را گفته و به این موضوع افتخار میکند. سپانلو همچنین میگفت شعر «چریکهای عرب» را که در مردادماه سال 1347 بعد از شکست اعراب از اسراییل در جنگ ششروزه سروده، در «کیهان روزانه» چاپ کرده و بعد آن را در دهه 50 در مجموعه شعر «هجوم» که چند سال در محاق بوده، منتشر میکند. تأکید هم داشت که شعر را همان زمان در روزنامه چاپ کرده تا تاریخ سرایشش مشخص باشد.
او همچنین درباره شعری که به علی دایی تقدیم کرده بود میگفت اینکه این موضوع در پی حرف دایی درباره تعلق آذربایجان به ایران بوده است. سپانلو تاکید داشت که ایران برایش اهمیت زیادی دارد.
محمدعلی سپانلو، شاعر، پژوهشگر و مترجم پیشکسوت، شامگاه دوشنبه 21 اردیبهشتماه در بیمارستان درگذشت. او که چند سالی از سرطان ریه رنج میبرد اخیرا در پی ناراحتی ریوی و تنفسی در بخش ICU بیمارستانی در تهران بستری شده بود.
سپانلو متولد 29 آبانماه سال 1319 در تهران بود. «رگبارها»، «پیادهروها»، «سندباد غایب»، «هجوم»، «نبض وطنم را میگیرم»، «خانمزمان»، «تبعید در وطن»، «ساعت امید»، «خیابانها، بیابانها»، «فیروزه در غبار»، «پاییز در بزرگراه»، «ژالیزیانا»، «کاشف از یادرفتهها» و «قایقسواری در تهران» از مجموعه شعرهای این شاعرند.
همچنین ترجمه «آنها به اسبها شلیک میکنند» نوشته هوراس مککوی، «مقلدها» نوشته گراهام گرین، «شهربندان» و «عادلها» نوشته آلبر کامو، «کودکی یک رییس» نوشته ژان پل سارتر، «دهلیز و پلکان» شعرهای یانیس ریتسوس و «گیوم آپولینر در آیینه آثارش» – شعرها و زندگینامه گیوم آپولینر – از دیگر آثار منتشرشده او هستند.
«چهار شاعر آزادی» (زندگی و احوال چهار شاعر عصر مشروطه؛ عارف قزوینی، میرزاده عشقی، ملکالشعرا بهار، فرخی یزدی) دیگر کتاب این پژوهشگر است.
محمدعلی سپانلو که در سالهای دور تجربه حضور در فیلمهای «آرامش در حضور دیگران» (ناصر تقوایی / 1351)، «ستارخان» (علی حاتمی / 1351) و «شناسایی» (محمدرضا اعلامی / 1366) را داشت در سال 1380 هم در فیلم «رخساره» امیر قویدل به ایفای نقش پرداخت.
سپانلو درباره بازیگری به ایسنا گفته بود: در بعضی موارد انگیزه کنجکاوی بود به یک مدیوم هنری و در بعضی موارد بهخاطر بعضی مسائل مثلا مشکل در انتشار کتاب و برای گذران زندگی.
او از نقشهایی که ایفا کرده بود، نقشش در فیلم «ستارخان» را بیشتر دوست داشت، هرچند نقش کوتاهی بود، و علت آن را علاقه به مشروطه عنوان میکرد.
اما ماجرای فیلم «آرامش در حضور دیگران» به سال 1348 بازمیگردد. سپانلو درباره آن روزها میگفت: من تقوایی را به نام میشناختم، روزهایی که او داستان مینوشت و در مجله «آرش» منتشر میشد. روزی او را در منزل سیروس طاهباز دیدم و این اولین آشنایی من با او بود. بعد در هتل مرمر یک بار دیگر تقوایی را دیدم، از من پرسید که فیلم بازی میکنی؟ من نمیدانستم که او فیلمساز هم هست. گفت که همه برای من مجانی بازی میکنند چون پولی ندارم و به جایی هم وابسته نیستم. قرار شد که من در این فیلم بازی کنم. غلامحسین ساعدی فیلمنامه را داد و سیروس طاهباز هم خانهاش را، هر دو هم بدون دریافت پول و اینطور بود که «آرامش در حضور دیگران» ساخته شد.
***
محمدعلی سپانلو در مقدمه گزینه اشعارش (چاپ اول 1383) در مطلبی با عنوان «آبان و بیابان» نوشته است:
«من در آبان به دنیا آمدم – نوزده سال پس از آغاز قرن خورشیدی ما – آبان، فرشته آب و فراوانی، اما حداقل دو کتاب از پانزده کتاب شعر، و بسیاری از سطرهای من، از نام و فضای بیابان غبارآلود شده است. در جستوجوی رابطهای میان روح و خاک، تا شاید شورهزار شکوفا شود، از کویر ستایشها نوشتم و بارها از خود پرسیدم: آیا کسی که زاده آبان است/ آیینهدار عکس بیابان است؟
به نگاه من، آبانماه همان جوان خوشبرخوردی آمد که گل سرخی به یقه بارانیاش زده از کویر میگذشت. در آن کویر شاعران بسیاری گردش میکردند، و سیاحت میکردند تابلوهایی را که روی پایهها قد افراشته بود؛ تصویرهایی جذاب از شهرهای آینده و از زنان زیبا که لابهلای بادهای غبارانگیز لبخند میزدند. شگفتآور بود که همه، در مرحلهای از سفر خود، به این نمایشگاه بیابانی رسیده باشند.
کودکی من، همان دورانی که میگویند نطفههای شخصیت شکل میگیرد، عرصه نوعی هرج و مرج ناشی از جنگ بینالمللی دوم بود؛ با جشن آب محله و بوی گلاب شکر، چرخدستیها که قند و شکر کوپنی میبردند، قشون متفقین و دلبران لهستانی… آنها سایههای نیاکان خود را بر سنگفرشهای تهران قدیم میلغزاندند. و من نیز… که شاید دو سایه داشتم. گرچه همزادها سایه ندارند.
از دوره دبستان میخواستم شعر بنویسم ولی چیز دندانگیری به دست نمیآمد. در مدرسه رازی و بعد مدرسه دارالفنون ضمن تقلید از استادان شعر فارسی میکوشیدم صدای خودم را بیابم، اما قایق من در باتلاق به سنگینی پیش میرفت. روز اول بهمن سال 1340، وقتی از یکی از تظاهرات دانشکده حقوق، با سر شکسته و بارانی سرخ از خون به خانه آمدم، قلم برداشتم و شاعر شدم. گویی خون غبارهای قریحه مرا شسته بود. ناگهان هرچه میخواستم مینوشتم یا اختراع میکردم، زبان، سبک، تصویر و صدای ویژه خودم را، به این تعبیر، من فرزند هنری جنبش دانشجویی ایران هستم.
جایی از پنج پشت پدران خود نوشتهام و میدانستم که این از مقوله فخر به «عظام بالیه» نیست؛ نوعی رابطه با پدربزرگهای تاریخی که نامههایشان را با برگهای پاییزی برای ما میفرستند؛ دیداری نه چندان موهوم با سوارکاران، ملکهها، سیاحان و شاعران. از آن پس بارها در بیابانهای میهنم، که روزگاری دریاها بوده است، و طبقات آهکی کوهستان درجات نابودی آنها را ثبت کرده، کشتی راندهام؛ ملاح خشکرود، که به سندباد برمیخورد و ناخدا بزرگ را مهرمزی و شاید یزدگرد… تماشایی فراسوی هستی ملموس و محسوس و جستن قالبهای مناسب عصر و آینده. پرسه در شهرهای خیالی بابل و کلده و تخت جمشید و حتی تهران، زیرا حتی در تهران امروزی از شمال (تجریش) تا جنوب (میدان راهآهن) قایق راندهام؛ سیر و سفری که به علت شیب آب، بازگشتی ندارد.
رویاهایی که برای رهایی از آن شعر به دست میآمد، اما یک لحظه پس از وصول، رویای دیگری میآفرید؛ چرخهای سرگیجهآور که دم دستترین درمان آن پناه بردن به پارک است برای بازی شطرنج با یک ناشناس، که شاید همزادی باشد، نگهبان افسانهها، افسانههای موجود در حافظه جمعی اما هنوز کشفنشده، همزادی که کلماتش را در فاصله سکوتها و زمانهای راکد ذخیره میکند. در این لحظه شعر، با وسوسهای سمج، از تاریخ و اسطوره الهام میگیرد تا میان کتمان و اعتراف دست و پا بزند.
بسیاری از همکاران اسبهایی هستند که بیوقفه میتازند تا با سر به دیوار بخورند. لباسهای کهنه را پشت و رو میکنند تا مدعی شوند ریخت جدیدی ساختهاند. برخی عریان میشوند تا به اکتشاف نخستین لباس جلوه بفروشند. در این ضد نبوغ البته قریحهای حیرتانگیز نهفته است. اما شاعر که با رمانهای تاریخی و پلیسی و با قصاید سبک خراسانی بار آمده بود، در فاصله سیر از الکساندر دوما به فاکنر، از منوچهری به نیما، از هوگو به الیوت، بازی نکرده بود. پس از تماشای طبیعت به شناخت تمدن کوشید، سفرهای خیالی و خوابهای تاریخی را تجربه عینی کامل میکرد. نیمی از دنیا را با چشم سر تماشا کرد و در فرجام در شهر و حتی محله زادگاهش لنگر انداخت تا بکوشد همه تجربههای عینی و ذهنی را در جغرافیای کوچکی متمرکز کند. با این همه بیشتر داستانهایی که روایت کرد ما به ازای خارجی نداشتند. او اکنون در کشور خودساختهاش زندگی میکند، بیآن که قانونی خاص را امضا کرده باشد.
از هرچه گذشته سبکها و مکتبها (و مدها) فقط تزئینکننده جوهری هستند که در اکتشاف اصیل شعر آشکار میشود؛ محصولی برخاسته از سنت اما همواره متجدد، گزارشگر زمان اما زمانگریز. و به هر حال ما به خاطر عشق و امید، کار و فرسودگی، اضطراب و مرگ، در زمان مخصوص شعر همیشه با یکدیگر معاصریم. آیا شاعر گمان میبرد از نقل نداشتنها و فقدانها خلاص شده است؟ آیا آن رویا سرانجام به نوعی رهایی رسیده بود، در حالی که سایههای او هرکدام سلیقهای داشتند؟ رویا رایگان است و آزادی گرانقیمت. یک بار گمان برد که از آن دوگانگی آزاد شده است. در یکی از کویرها به همزادش برخورد؛ سایهای نفرسوده و جوانمانده پرسید: چطور این همه جوان ماندهای، در حالی که من سالخورده میشوم؟ و شنید که: آه، آن همزادت، آن دومی، در هزارتوی روایتهایی که میساخت گم شد. پرسید: پس تو که هستی؟
– من سومی هستم.
پس بهتر است دیگربار همان جوان خوشبرخورد را سراغ بگیریم، با شاخه گلی بر یقه بارانی، در مرز کویر – کویر ناشکیبا و تلخاد سرزمین ما – ایستاده «اذن دخول» میطلبد؛ میخندد و خواستگار لبخندی است از مادر پیر.»
عکس محمد علی سپانلو
بیوگرافی و عکس محمد علی سپانلو
زندگینامه محمد علی سپانلو
داستانی که سپانلو در باره بازی در فیلم “آرامش در حضور دیگران” ساخته ناصر تقوایی در مطلب فوق نقل کرده است، درست نیست. شبی که همگی در هتل مرمر بودیم، ناصر تقوایی از من خواست در فیلمش بازی کنم. من هم با کمال میل قبول کردم. اما سپانلو با بازی کردن من مخالفت کرد و گفت من اجازه نمی دهم پرتو در فیلم بازی کند. در این موقع تقوائی به سپانلو گفت: “بیا نقش مقابل پرتو را بازی کن و بگذار کار راه بیفتد.” و آنوقت سپانلو بشرط بازی در نقش مقابل من، با بازیگری من هم موافقت کرد. و بعد از این فیلم که دو کارگردان دیگر از من درخواست بازی کردند، سپانلو بشدت مخالفت کرد.