گفتگوی عیدانه با نیما فلاح و سحر ولدبیگی
عمرا بتوانید زوجی انرژیکتر از آنها در میان هنرمندان پیدا کنید. زندگی مشترک آنها در این سالها بدون هیچ حاشیهای در بستر آرام خودش در جریان بوده و هر از گاهی با هم حضوری شاداب و دیدنی را در کاری به نمایش میگذارند.
حضور آنها در یک ظهر بارانی برای عکاسی سفره هفتسین با شور و هیجان زیادی همراه بود که بخشی از آن را در عکس و مصاحبهشان حتما متوجه خواهید شد. ولدبیگی و فلاح از آن دست زن و شوهرهایی هستند که بعداز چند دقیقه صحبت با آنها میگویید خدا خوب در و تخته را با هم جور کرده است.
عیدهای سحر ولدبیگی و نیما فلاح چه شکلی است؟
سحر: بامزه. . .
نیما: از وقتی که برای خرید آجیل میرویم این مزهها شروع میشود تا روزهایی که عیدی میگیریم. میدویم تا ببینیم از اقوام و بزرگان چه کسی باقی مانده که عیدی نداده است، خودمان را میرسانیم و عیدی میگیریم که این عیدی گرفتنها مزه دوم است تا سیزدهبدر که کاهو و سکنجبین میخوریم که مزه آخر عید است.
چقدر آجیل میخرید؟
سحر: به اندازه سیزده روز عید.
نیما: بیشتر آجیل صرف خودمان دو نفر میشود تا مهمانها. . . ! سعی میکنیم بیشتر مهمانی برویم (باخنده).
سحر: ما همیشه خودمان مهمان هستیم.
فاصله خانه شما با تهران زیاد است و کمی رفتوآمد به خانه شما سخت است؟
سحر: البته، ولی خوبی این فاصله این است که هرکس میآید، شب منزل ما میماند.
نیما: هرکس خانه ما میآید انگار که به مسافرت آمده است با خودش چمدان میآورد.
پس به مهمانهای شما خیلی خوش میگذرد و آمدن به منزل شما برایشان خوب است.
سحر: برای ما هم خوب است؛ میآیند دور هم خوش میگذرد.
نیما: البته ما بلدیم چطور از مهمانمان کار بکشیم و از محضرش استفاده ببریم.
عید برای شما از چه وقتی شروع میشود؟
نیما: دقیقا از امروز شروع شد که آمدیم کنار سفره هفتسین ایدهآل عکاسی کردیم.
سحر: به نظر من از الان دیگر عید شروع شده است. حال و هوای بیرون که واقعا حال و هوای عید است.
این حال و هوای عید برای شما همچنان جذاب است؟ چون برخی میگویند که قدیمها حال و هوای عید بهتر بود.
سحر: هرکدام حال و هوای خودشان را دارند. اگر بخواهیم مدام به این فکر کنیم که حال و هوای قدیم بهتر بود، لذت حال و هوای عید امروز را از دست میدهیم. پس بهتر است در عیدهای مدل دیجیتال امروزی هم چیزهای قشنگ برای خودمان پیدا کنیم تا بتوانیم حال و هوای عید را همیشه زنده نگه داریم و به خودمان بستگی دارد که بتوانیم هنوز سنتها را حفظ کرده و آنها را رعایت کنیم.
نیما: یک دور که در بازار تجریش تهران بزنید همه چیز به روز اول بازمیگردد. مثل روز اول مهر که بوی خاصی دارد. طبیعت شروع به نفس کشیدن میکند؛ جوانههای زیبای درختان.
سحر: به نظر من باید طوری برنامهریزی بکنیم که مثل قدیم دید و بازدید از اقوام و آشنایان 10 روز طول بکشد. متاسفانه امروزه همه در عرض یک روز تمام عید دیدنیهایشان را انجام میدهند و تا پایان تعطیلات در منزل به سر میبرند. خب این خودش باعث میشود دیگر حال و هوای قدیم از بین برود. همه چیز دست خودمان است.
لحظه سال تحویلی بوده که کنار همدیگر نباشید؟
سحر: خدا را شکر همه عیدها را تا به حال کنار هم بودهایم. بارها شده که ما را به برنامههای تلویزیونی دعوت کردهاند که مثلا من در یک برنامه باشم و نیما یک برنامه دیگر ولی قبول نکردیم. دوست داریم که عیدها کنار هم باشیم. مگر اینکه هر دوی ما در یک برنامه دعوت شویم. ولی با تمام این حرفها خانه ماندن را بیشتر دوست دارم.
آقای فلاح شما در صحبتهایتان مدام از عیدی گرفتن صحبت میکنید. . .
نیما: من واقعا عاشق سنت عیدی گرفتن هستم. عیدی دادن را هنوز یاد نگرفتم ولی عیدی گرفتن را خیلی دوست دارم.
هنوز هم به شما عیدی میدهند؟
نیما: بله، هنوز چند تا از اقوام بزرگتر به ما عیدی میدهند. اصلا خودمان میرویم و عیدیهایمان را میگیریم. در کنار آنها پدر و مادرمان هم هستند.
سحر: البته امسال دیگر مادر من کنارم نیست.
نیما: بله، متاسفانه امسال اولین سالی است که مادرزن عزیزم کنارمان نیست. یک عیدی کم شد. (باخنده)
سحر: خاک بر سرم؛ یعنی مامانم را فقط برای عیدی میخواستی. . . (باخنده) !؟
نیماجان یعنی شما اصلا عیدی نمیدهید؟
نیما: هنوز سنت عیدی گرفتن را یاد نگرفتهام. دستم داخل جیبم میرود ولی بیرون نمیآید. خانه خواهرم که میرویم بچههای خواهرم همانطور چشم شان به جیب من است که دستم به جیبم میرود ولی دیگر در نمیآید و آن بیچارهها هم یادشان میرود و سراغ بازی خودشان میروند.
عید برای شما هم فرصتی است برای استراحت؟
سحر: بستگی به کارمان دارد. من سال گذشته روز عید هم سر کار بودم.
نیما: گاهی اتفاقی میافتد که تا شب قبل از عید هم سر کار هستیم. اوایل ازدواجمان با خودمان عهد کرده بودیم که همیشه ایام عید به مسافرت برویم و در تهران نمانیم. ولی این چند سال اخیردر ایام عید آنچنان تهران و خیابانها خلوت میشود که آدم لذت میبرد. این چند سال اخیر تهران ماندهایم و گاهی شده که در عرض 10 دقیقه از این سر شهر به آن سر شهر رسیده، رفتهایم عید دیدنی و عیدی گرفتهایم.
سحر: جدا از آن کلا عید زمانی برای بازسازی خودت است و حالا شما فرض کنید این ایام را در ترافیک جادهها بخواهی سپری کنی، چه کاری است، آدم بعد از عید شمال میرود، خلوت، سکوت و. . .
سحر: خب همینطوری میشود که سنتها از بین میرود دیگر. (باخنده)
اهل خرید عید هم هستید؟ مثلا لباس نو، کفش نو. . . ؟
سحر: من لباس نو خریدن را دوست دارم. شاید الان دیگر مثل بچگیها این کار را نکنم که بروم برای خودم خرید کنم ولی همیشه دوست دارم که سر سفره هفتسین یک چیز نو داشته باشم. ولی هر سال خیلی قشنگ سبزی پلو با ماهی ما به راه است، تخممرغی رنگ میکنیم و همیشه سفره هفتسین برایمان خیلی جدی است.
احساس میکنم شما و زندگیتان خیلی رنگی هستید؟
سحر: مادر من 30 تیر فوت شدند و ما باید فردایش برای برگزاری مراسم خاکسپاری و… آماده میشدیم. ولی من عصر در خیابانها دنبال خرید لباس مشکی بودم که فردا بتوانم بپوشم. اصلا لباس مشکی نداشتم. در کل رنگ مشکی را دوست ندارم؛ مثلا دوستانم که قرار است به منزل من بیایند از قبل با آنها شرط میکنم که هر رنگی میخواهند بپوشند اما لباس مشکی نپوشند.
نیما: ایدهآل من و سحر مثلا مبلمانی است که هر تکه آن یک رنگ باشد یا یک میز ناهارخوری که هر صندلی آن یک رنگ باشد. دقت کردیم دیدیم وسایلی که رنگهای شاد و جذابی دارند وقتی وارد خانه ما شدند، زندگی ما را خیلی مفرح کردند.
سحر: همین پارسال دیوارهای خانه را به رنگهای مختلف رنگ آمیزی کردیم.
نیما: الان که بیشتر دقت میکنم میبینم راست میگویید و خیلی ممنون که ما را از این بیماری رنگیمان مطلع کردید. (باخنده)
امیدوارم این مریضی شما سرایت داشته باشد و همه به آن دچار شوند…
سحر: وقتی به طبیعت نگاه میکنید فقط رنگ میبینید پس چرا ما هم از طبیعت پیروی نکنیم؛ مثلا من وقتی با کسی برخورد میکنم که لباسهای شاد و روشن پوشیده واقعا در روحیهام تاثیر میگذارد. زندگی خیلی سخت شده، پس خودمان سعی کنیم کمتر آن را سخت کنیم.
بهترین عیدی که گرفتید چه بوده؟
نیما: سحر هر سال عیدیهای خوبی میدهد ولی عیدها اصولا بوی پول نو است که آدم را سر کیف میآورد. بهترین هدیه کادوپیچ شده دنیا هیچ لذتی ندارد. پول تانخورده وسط قرآن یعنی خود عیدی. . . ضمنا هرچی بیشتر بهتر. . . بالاخره آنقدری باشد که سال جدید را تامین کند.
سحر: دیگر الان کمترین عیدی پنجاه هزار تومنی است. مادر نیما همیشه عیدیها را لای قرآن میگذارد و وقتی میخواهد به ما عیدی بدهد لای قرآن را باز میکند که ما خودمان برداریم و همینطور هم پولها را بیشتر به زیر دست ما هل میدهد که ما بیشتر برداریم. همیشه هم یک پنج هزار تومانی جداگانه میدهد که در کیفمان بگذاریم برای برکت. خب، آن تراولهای عیدی که خرج میشوند و تمام ولی همیشه این پنجتومانی در کیفمان میماند.
پس باید اول به همه عیدی بدهند بعد به نیما چون ایشان دست میاندازند و همه پولها را برمیدارند؟
نیما: همه فامیل میدانند که آخر سر باید به من عیدی بدهند.
سحر: ما گوشهای از خانه چندین قرآن داریم، شاید داستانش این باشد که نیما کلا قرآن را برداشته و آمده خانه. آش را با جایش برداشته.
نیما فلاح همان آدم روزهای اول است یا تغییر کرده است؟
سحر: همان آدم روزهای اول استولی آدمها از نیما تصور آن چیزی که در تصویر میبینند دارند. در صورتی که نیما فلاح یک فرد آرام و ساکت و متین است. اوایل گاهی پیش میآمد که به مهمانی میرفتیم یا مهمان برایمان میآمد، از من آرام میپرسیدند «سحر نیما حالش خوبه؟» و آن اوایل هم من به او خرده میگرفتم که «چته؟ چرا اینطوری میکنی؟» بعدها متوجه شدم که بنده خدا در واقعیت این مدلی است؛ یعنی یک فرد آرام آرام.
سحر ولدبیگی چطور؟ همان آدم روزهای اول است؟
نیما: شور، شادی، هیجان و شعف او هیچ تغییری نکرده است. به نظر من دوست پختهتر و قابل اطمینانتری شده، همسر مهربانتری شده و دانشش نسبت به زندگی و اطرافش گستردهتر شده است. هرچه شعور و درک همسر آدم بیشتر باشد، شوهر لذت بیشتری میبرد. خدا را شکر در کنار هم تکامل همدیگر را میبینیم و هیچوقت از کوره در نمیرویم. به موازات هم حرکت میکنیم. همیشه خدا را به خاطر سلامتی شکر میکنیم. همیشه لحظه تحویل سال خدا را شکر میکنیم که یک سال را هم با سلامتی گذراندیم و دعا میکنیم سال جدید هم به سلامتی بگذرد. دعا میکنیم که برای همه سلامتی باشد، هوای تمیزتر، آب بیشتر و عشق بیشتر به خدا… و البته عیدی بیشتر. (باخنده)
چقدر با همدیگر درددل میکنید؟
سحر: من تنها یک دوست صمیمی در زندگی دارم که همه حرفهای دلم را با او درمیان میگذارم و آن دوست، نیماست. شریک زندگی آدم گاهی ممکن است وقتی حرفهای تو را میشنود، یک کوچولو در مورد تو قضاوت کند ولی نیما اصلا اینگونه نیست و همه حرفهایم را با او در میان میگذارم و نیما به راحتی میتواند حرفهای مرا تفکیک کند و متوجه میشود که الان این حرف من با او به عنوان یک دوست است تا شوهر. او به خوبی توانسته در این سالها این مسائل را از هم تفکیک کند. من هم تمام تلاشم را میکنم تا مثل نیما شوم.
نیما: عادت کردم…
سحر: این رفاقت باعث میشود تا رابطه صمیمیتر شود و آن گارد زن و شوهری از بین برود. گاهی پیش میآید که آدم حرفی به کسی میزند و بعد پشیمان میشود که چرا این کار را کرده، مبادا آن شخص فکر بدی در مورد او بکند و یا حرفش را به کسی دیگری بگوید. ولی وقتی با نیما درددل میکنم میدانم که یک محرم اسرار است و هیچ قضاوتی هم نمیکند.
نیما: من هم که دیگر دلی برایم باقی نمانده که بخواهم دردش را بگویم. من کلا دوتا گوش شنوا هستم که باید حرفهای سحر را بشنوم. (باخنده)
سحر: نیما بیشتر زجر میکشد (باخنده)، ولی نگران نباشد امسال یک عیدی خوب برایش در نظر گرفتهام.
نیما: دعا کنید که عیدی گرفتنمان همیشه به راه باشد. لطفا همیشه سنت عیدی را حفظ کنید.
سحر: من هر سال به نیما عیدیهای خیلی خوبی میدهم.
مجله زندگی ایده آل