گفتگوی نازنین بیاتی بازیگر “فرشته ها با هم می آیند”
نازنین بیاتی یکی از پدیده های جوان سینمای ایران است که در کمتر از دو سال توانایی های خود را ثابت کرد و حالا به نسبت سن و سال و مدت زمان حضورش در عرصه بازیگری، کارنامه پرباری برای خود رقم زده است. بیاتی با فیلم «دربند» به سینما آمد و در واقع او را باید کشف پرویز شهبازی بدانیم. درخشش در فیلم «دربند» باعث شد تا بیاتی با پیشنهادهای زیادی مواجه شود. مروری بر فیلم هایی که این بازیگر جوان در دو سال اخیر بازی کرده نشان می دهد که او بازیگر سینمای متفاوت است. این روزها فیلم «فرشته ها با هم می آیند» با بازی او و جواد عزتی روی پرده آمده و این بازیگر را برای اولین بار در نقش یک مادر می بینیم. با نازنین بیاتی گفت و گویی داشتیم که پیش روی شماست.
*این روزها به مناسبت اکران «فرشته ها با هم می آیند» مورد توجه رسانه ها قرار گرفته اید. این میزان از موفقیت را با توجه به فیلمنامه خوب، پیش بینی می کردید؟
-ممکن است قصه ای را بخوانی و با خودت بگویی چه فیلم خوبی خواهد شد، اما وارد کار بشوی و ببینی نه فیلم خوبی از آب در آمد و نه مردم دوستش دارند. در مورد این فیلم هم توقع بازخوردهای آنچنان فوق العاده را نداشتم، اما چون قصه خیلی شیرین و پر از امیدی رو برویم قرار گرفته بود، حدس می زدم که با اقبال مواجه شویم. می دانستم حتی اگر در سطح ایده آل مورد استقبال قرار نگیرد، فیلم بدی نمی شود؛ از آن دسته آثاری که وقتی تماشا می کنی حالت خوب می شود. در جشنواره شاید در حق این فیلم کم لطفی صورت گرفت، اما الان با استقبال خوب مردم دارد جبران می شود. در این مدت کوتاهی که فیلم اکران شده، سر فیلمبرداری بودم و نشد «فرشته ها …» را با مردم ببینم، اما به زودی حتما به سینما می روم.
*اولین بار بود که نقش یک زن باردار را تجربه می کردید. برای پذیرش این پیشنهاد خاص و دشوار دچار دلهره نشدید؟
-بله خیلی سخت بود و هیچ تجربه یا پیش زمینه ذهنی در موردش نداشتم. وقتی آقای محمدی گفتند این نقش مال توست استرس گرفتم و به ایشان هم گفتم که من اصلا هیچ چیز در مورد بارداری نمی دانم. به هر حال نقش را پذیرفته بودم و باید آن را مال خود می کردم. گشتم و با زنان باردار اطرافم هم صحبت شدم تا اینکه کم کم حالت های خاص این زنان دستم آمد. در نهایت هم تحقیقات خودم و هم تمرین هایی که داشتیم به موفقیت من کمک کرد. خانم گلستانه چون یک زن بودند، بهتر از آقای محمدی به من کمک کردند و به دقت، مرا از جزئیات نقش باخبر کردند.
*در کودکی حتما اهل بازی با عروسک بوده اید؟! شاید همین ویژگی دخترانه در برقراری یک ارتباط اولیه موثر بوده باشد.
-من هم فوتبال بازی می کردم و هم به خاله بازی علاقه داشتم. یادم هست چادر می زدم و خانه درست می کردم و مادر بودن بخشی از رویاهای من بود.
*راستی مگر تحصیل یک زن متأهل در دبیرستان متناقض با قوانین آموزش و پرورش نیست؟
-مدرسه لیلا یک مدرسه شبانه است و مختص خانم هایی که ازدواج کرده اند و باید سوای دیگر همکلاسی ها درس بخوانند.
*لیلای «فرشته ها …» کمی به دختر چادری فیلم «ارسال یک آگهی تسلیت برای روزنامه» شباهت نداشت؟
-به نظر خودم شباهتی وجود ندارد؛ همانطور که طاها یک کارکتر مذهبی بود، اما با احمد روحانی «فرشته ها …» خیلی فرق داشت. همچنین ریحان آن فیلم هم با لیلا خیلی فرق داشت. لیلا می خواست زندگی کند. اصلا اهل طمع نبود و حاضر نبود برای پیمودن پله های ترقی دل کسی را بشکند یا کاری خلاف انصاف و معرفت انجام دهد. ریحان اما کمی بدجنس بود و البته این بدجنسی شاید خودآگاه هم نبود؛ مثلا از نگاه او چند روز دیر تر دفن شدن هیچ فرقی به حال یک مرده نمی کرد. حال اگر لیلای فرشته ها به جای ریحان ارسال بود شاید حتی زودتر از کارکتر مرد، برای آن متوفی دلسوزی می کرد.
*لیلا را چطور شناختید؟ مثلا او واقعا می خواست به خاطر عکس جلد یک مجله، خانه و زندگی اش را رها کند و برود؟
-لیلا می خواست با بچه هایش برود. این موضوع از این دیالوگ بر می آید که می گوید: «مگه نگفتم اکسیژن نرگس رو باز کن تا ببرمش. فکر می کنی خودم بلد نیستم؟» در آن سکانس عطاری دایی نیز می بینیم که به همراه نرگس می آید و به احمد سلام دوباره می گوید؛ یعنی حتی کودک بیمار پر زحمت را هم با خودش برده بود.
*یادم هست در سالن سینما بعد از سکانسی که حال نرگس بد شد، عده ای گفتند حالا یک بچه کمتر، چه فرقی می کند! نظر شما چیست؟
-لیلا قطعا چنین حسی نداشت؛ وگرنه بعد از اینکه حال نرگس بد می شود، منتظر رسیدن اورژانس می شد، اما می بینیم که او هم چادر به سر می کند و به دنبال شوهرش نیمه شب در خیابان ها می دود. او به قدری هول شده که در ابتدا بچه را به مرد خانه نمی دهد. نظر شخصی خودم هم این است که فرزند برای مادر عزیز است و واقعا فرقی ندارد یکی باشد یا چهار تا. بچه ها از وجود خود آدم به وجود می آیند و نمی توان قیدشان را زد. مثل این است که یک نقاش برای شکستن یکی از مدادهای جعبه چهل و هشت رنگی اش ناراحت نشود. نرگس هم از گوشت و خون لیلا بود و نفس می کشید و او اصلا نمی توانست بپذیرد که سمیه و سمانه را دارم پس از دست رفتن نرگس اهمیت ندارد! در آن صحنه بچه ها را پیش دختر صاحبخانه می گذارند و این موضوع از روشن بودن چراغ های ساختمان مشخص می شود. یک نکته جالب هم این است که سمیه و سمانه گویا آلارم نرگس هستند. یعنی وقتی آنها گریه نمی کنند، لیلا و احمد حواس شان جمع نرگس می شود. انگار که می خواهند به مادر جوان شان بگویند خواهر ما خواب نیست، حالش خوب نیست و از حال رفته است.
*طراحی صحنه فیلم حال و هوای فیلم های دیگری را تداعی می کند که حامد محمدی نویسنده آنها بود. نظر شما در مورد این اتمسفر چیست؟
-آقای محمدی دقیقا می دانست که چطور می خواهد جلو برود و چه داستانی را بناست که روایت کند. خیلی وقت ها ما پیشنهاداتی را به ایشان می دادیم که شاید تعلیق کار را بالاتر می برد، اما کارگردان اصرار داشت که کار را ساده جلو ببرد. این سلیقه در طراحی صحنه هم اعمال شد و ایشان نمی خواست هیچ چیز بیرون بزند. حال بد نرگس هم یک مدت زمان کوتاه از فیلم را به خود اختصاص می دهد، در حالی که می توانست ادامه دار باشد.
*با توجه به اینکه شما طراحی صحنه را به طور حرفه ای دنبال می کنید، در جریان کار در مورد این بخش از فیلم، آیا نظری ارائه می کردید؟
-نه وقتی به عنوان بازیگر قرارداد می بندم، نه درباره صحنه صحبت می کنم و نه لباس، مگر اینکه خود طراح از من مشورت یا نظر بگیرد.
*از «طعم شیرین خیال» چه خبر؟
-تعریف کار کردن با آقای تبریزی را قبلا شنیده بودم و وقتی از دفتر ایشان با من تماس گرفتند، خیلی ذوق کردم. الان هم از این تجربه همکاری با عنوان یک نعمت یاد می کنم.
*امسال خیلی پر کار بودید و علاوه بر همکاری با تبریزی در فیلم ابوالحسن داودی هم بازی می کنید. این نقش ها با آنچه تا امروز از شما دیده ایم تفاوت دارد؟
-ببینید، تفاوت نقش به ظواهر آن نیست. مثلا در «ارسال…» هم من یک دختر دانشجو هستم، اما با دانشجویی که در «دربند» دیدیم خیلی فرق داشتم. نقش های من در دو فیلم جدید نیز به همین ترتیب تفاوت هایی درونی با دیگر کارکترهایی که تا امروز تجربه کرده ام، دارد. امیدوارم مخاطب آنها را هم دوست داشته باشد.