بیوگرافی مسعود رسام – Masoud Rassam
مسعود رسام (زاده ۱۳۳۶، تهران – درگذشت ۱۰ آبان ۱۳۸۸، تهران) ، کارگردان و تهیه کننده تلویزیونی ایرانی است. وی فارغ التحصیل رشته کارگردانی از مدرسه عالی تلویزیون و سینما (دانشکده صدا و سیما) بود.
مسعود رسام درسال ۱۳۵۸ اولین فعالیتهای خود را در زمینه تأتر و تلویزیون آغاز کرد. او کارگردان و تهیه کننده برنامههای تلویزیونی بود که در تهیه مجموعه تلویزیونی خانه سبز و دیگر فیلمها همکاری نزدیکی با بیژن بیرنگ داشت.
زاده : ۱۳۳۶ – تهران، ایران
درگذشته : ۱۰ آبان ۱۳۸۸ – تهران، ایران
ملیت : ایرانی
سال های فعالیت : ۱۳۵۸ تا ۱۳۸۸
همسر : فریبا نادری
مسعود رسام، تهیه کنندگی و نویسندگی فیلمها و سریالهایی نظیر غیرمحرمانه، مادر، بزرگ مرد کوچک، سریال مروارید سرخ، دریاییها، سیندرلا، تولدی دیگر، دنیای شیرین دریا، نوعی دیگر، سرزمین، قطار ابدی، دلبندم، سیب خنده، همسران، علی و غول جنگل، چاق و لاغر، دو مرغابی در مه، ماموریت، منبع موثق، در خانه، هاچین و واچین، از نو بسازیم، محله بهداشت، محله برو بیا، برده رقصان، کیف، شازده کوچولو و… در کارنامه هنری خود دارد.
آخرین فعالیت زنده یاد رسام، کارگردانی مجموعه تلویزیونی غیرمحرمانه بود که سال 1387 از شبکه تهران به روی آنتن رفت.
مسعود رسام 10 آبان سال ۱۳۸۸ پس از سالها تحمل بیماری سرطان خون در بیمارستان لاله تهران درگذشت.
فعالیتها و آثار
مسعود رسام در تهیه مجموعه تلویزیونی خانه سبز و دیگر فیلمها همکاری نزدیکی با بیژن بیرنگ داشت.
فهرست آثاری چند که مسعود رسام تهیه کنندگی یا کارگردانی آنها را (به تنهایی یا با همکاری شخص دیگری) برعهده داشتهاست:
چاق و لاغر
دنیای شیرین
دنیای شیرین دریا
مادر
سیب خنده
همسران
خانه سبز
سرزمین سبز
مروارید سرخ
تولدی دیگر
دریاییها
غیر محرمانه
بزرگمرد کوچک
نوعی دیگر
سرزمین
قطار ابدی
مجید دلبندم
علی و غول جنگل
دو مرغابی در مه
ماموریت
منبع موثق
هاچین و واچین
در خانه
محله بهداشت
از نو بسازیم
محله برو بیا
برده رقصان
کیف
شازده کوچولو
این خانه دور است
پیر وفا (تاریخ اسلام)
درگذشت
نهم آبان سال ۱۳۸۸ در بیمارستان لاله تهران در اثر بیماری سرطان خون درگذشت.پیکرش را در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپردند.
نقل قول و خاطرات
فریبا نادری (همسر مسعود رسام): از روزهای اول آشناییمان می دانستم مسعود این بیماری را دارد و زمان زیادی برای با هم بودن نداریم اما او آنقدر بزرگ بود و دوست داشتنی که ارزش همین زمان کوتاه زندگی را هم داشت. مسعود باور نداشت بیمار است؛ باور نداشت که باید به همین زودی ها برود و این باور را نه تنها به من که بسیار به او نزدیک بودم منتقل می کرد که هر کسی که با او برخورد می کرد همین باور و نگاه را درباره مسعود پیدا می کرد. مسعود بسیار با روحیه بود و اگر حالش بد می شد به جای اینکه من به او برسم او اولین کسی بود که به من آب قند می داد، او بود که اورژانس را خبر می کرد، او بود که به محض خون دماغ شدن خون را از روی صورتش پاک می کرد تا من نبینم، او بود که روحیه می داد و امید می بخشید و مرا آرام می کرد. او امید داشت؛ امیدی که تا شب های آخر هم همراهش بود، مسعود تا همان شب آخر از کارهایش می گفت؛ از ۲ مجموعه ای که روی آنها کار می کرد، از رفتن به آلمان برای معالجه و… مسعود به من کمک کرد تا محکم شوم و زندگی در کنار او و این بیماری به من یاد داد که یاد بگیرم سخت باشم و با سختی ها مبارزه کنم.
مهرانه مهین ترابی با یادآوری خاطراتی که از زنده یاد مسعود رسام در مجموعههای «همسران» و «خانه سبز» داشت، میگوید:« به یاد دارم وقتی مسعود رسام و بیژن بیرنگ مجموعههای «همسران» و «خانه سبز» را طراحی کردند و در دهه 70 پخش شد، توانستند مخاطبان زیادی را جلب کنند. رسام با سیاست خاصی کار را پیگیری و همیشه بچهها را همدل میکرد. رسام همکار خیلی خوبی برایمان بود و وقتی خبر را شنیدم خیلی شوکه شدم. من از او بسیار آموختم. مسعود رسام کارگردان توانایی بود و به کار خود اشراف داشت. همیشه ایدههای درستی داشت و خردمندانه و با برنامهریزی کار میکرد».
لاله صبوری بازیگر مجموعه «بزرگمرد کوچک» رسام را یک شعبدهباز میداند که هر بار دستش را در کلاه میکرد برای هر پلان یک لحظه جدید خلق میکرد. لاله صبوری میگوید: «وقتی خبر درگذشت رسام را شنیدم، خیلی دلم گرفت از اینکه چرا زمانی که زنده هستیم کمتر به یاد یکدیگر میافتیم و مشغله زندگی را بهانه میکنیم. رسام فردی بزرگوار، دوستداشتنی و فهمیده بود. به ندرت پیش میآمد عصبانی شود».
داریوش فرهنگ: «سال ها از تجربه همکاری خوب من و مسعود و بیژن می گذشت و من او را ندیده بودم و خبری از او نداشتم تا اینکه شنیدم مسعود ناخوش احوال است. عمیقا ناراحت شدم اما ناراحتی ام به اندازه ای بود که جرات دیدن او را نداشتم؛ هم جرات نداشتم و هم نمی خواستم او را در آن حال ببینم… می خواستم در ذهنم همان تصویر پرشور و پرانرژی مسعود را داشته باشم اما یک روز به صورت خیلی تصادفی با او در خیابان برخورد کردم…مسعود همان مسعود بود؛ همان طور آراسته، باوقار و شکیبا… سعی می کردم نگاهم به نگاهش گره نخورد چون خیلی ضعیف شده بود.
پرسید چه کار می کنی؟ با همان حالت که چشم هایم را می دزدیدم از نگاه به چشم هایش شروع کردم به گفتن: «توی این اوضاع و احوال که هیچ چیزی سرجای خودش نیست و لبخند انگار از روی لب مردم فراموش شده و…» داشتم همین طور گله می کردم که مسعود گفت: «چرا به من نگاه نمی کنی؟» حالا مجبور شدم زل بزنم به چشم هایش… مسعود خنده ای کرد و گفت: «تو که در هر شرایطی راهش را پیدا می کنی. راستش را بگو واقعا هیچ کاری نمی کنی؟» گفتم: «چرا!کار می کنم…» مسعود روی شانه ام زد و گفت: «چه زیبا! ما تا وقتی زنده ایم باید کار کنیم و ما با کارهایمان زنده ایم». مسعود همیشه این طور بود و بیماری هم نتوانسته بود تغییرش دهد؛ هنوز روحیه داشت و روحیه می داد؛ هنوز چشمانش برق داشت، غر نمی زد، گله نمی کرد، احساس یأس و شکست نداشت و عاشق بود…همان عشقی که در کارهایش هم محسوس بود؛ همان یک خانه سبزش را ببینید و مقایسه کنید با تمام کارهای امروز تلویزیون تا ببینید او چگونه بود و چگونه کار می کرد.
عکس مسعود رسام
بیوگرافی و عکس مسعود رسام
عکس مرحوم مسعود رسام