بیوگرافی هری کان – Harry Cohn

هری کان

هری کان (زاده 23 جولای 1891 در نیویورک)  از یهودیان قدیم هالیوود بود که ریاست شرکت “کلمبیا پیکچرز” را بر عهده داشت. هری کان در 23 جولای 1891 در یک خانواده یهودی در نیویورک به دنیا آمد. کان در سن 14 سالگی مدرسه را رها کرد. او ابتدا در تئاتر برادوی آواز می خواند، پس از آن بولینگ باز حرفه ای شد و از این طریق کلاهبرداری می کرد؛ مدتی کنترل چی ماشینهای خیابانی بود و مدتی ترانه فروشی می کرد؛ هری کان که شغلهای زیادی را تجربه کرده بود ایده ای برای ساخت فیلمهای کوتاه برای تبلیغ ترانه ها به ذهنش رسید و با پشتوانه برادرش جک کان که در شرکت “یونیورسال” کار می کرد توانست وارد “یونیورسال” شود.

جک به همراه برادر خود هری کان و دوست و همکارش “جو برنت” ویرایشگر، تولید کننده فیلم و مدیر فیلمبرداری که حقوق خوانده بود و مدتی هم در شرکت “یونیورسال” کار کرده بود، در سال 1920 شرکت “سی بی سی” (Cohn, Brandt, Cohn) را تأسیس کردند که بعدها به “کلمبیا پیکچرز” ارتقا یافت.

رابطه جک و هری کان در عرصه سینما همچون جک و هری وارنر بود. یک برادر در نیویورک اوضاع اقتصادی را مدیریت می کرد و دیگری در کالیفرنیا به تولید فیلم مشغول بود اما به دلیل فشارهای اقتصادی دائما دچار کشمکش می شدند.

کان بیشتر شناختش از سینما را در “پاورتی رو” (Poverty Row) به دست آورد. این محله نامش را به خاطر افزایش ناگهانی شرکتهای تولید فیلم که فیلمهای سطح پایین می ساختند، به دست آورد. تجربیات کان در “پاورتی رو” ارزشهای قناعت، صرفه اقتصادی و سود محوری را در تولید فیلم به او یاد داد.

در سال 1928 کان، فرانک کاپرا را استخدام کرد و به این ترتیب یکی از فوق العاده ترین همکاریهای تاریخ سینمای امریکا آغاز شد؛ همکاری که کلمبیا را به نقطه اوج خود رساند و کان را به عنوان نامی مطرح در میان دیگر رؤسای شرکتهایی چون “پارامونت”، “ام جی ام”، “یونیورسال” و برادران وارنر مطرح کرد؛ همکاری که در نهایت با توطئه کان خدشه دار و باعث جدایی کاپرا از کلمبیا شد.

کان که طرفدار موسولینی، دیکتاتور ایتالیایی بود، می خواست سر سخت ترین مدیر هالیوود باشد اما از سوی دیگر می خواست مردی عاقل به نظر برسد و ایجاد تعادل بین دو کار آسانی نبود. هری کان کلمبیا را مثل دولت پلیسی خصوصی اداره می کرد و سخت گیریهای او باعث شده بود که دایره دوستان او محدود باشد. او نسبت به همه و از همه بیشتر نسبت به برادر خود جک کان بد گمان بود، عاملی که در سالهای پایانی باعث افول او شده بود.

هری کان سرانجام وقتی به همراه همسرش برای تعطیلات به “فونیکس” رفته بود سکته قلبی کرد و پیش از رسیدن به بیمارستان در آمبولانس در 27 فوریه 1958 درگذشت. کان یهودی، هویت یهودی اش را انکار می کرد تا حدی که عامدانه لطیفه های ضد یهودی تعریف می کرد و دشنام می داد. او به مذهب کاتولیک گرایش داشت و با تشریفات مسیحی در قبرستان ابدی هالیوود به خاک سپرده شد.

لوگوی شرکت کلمبیا

کلمبیا عنوان تاریخی و هنری امریکا با نماد یک زن است که بعدها مجسمه آزادی جایش را گرفت. کلمبیا از نام کریستوف کلمب گرفته شده که پا به قاره امریکا گذاشت. لوگوی شرکت کلمبیا تصویر از یک زن با مشعلی در دست است که پرچم ایالت متحده امریکا را دور خود گرفته است البته در سالهای بعد تغییراتی در تصویر داده شد.

خانواده

“جوزف” پدر کان، یهودی آلمانی در “آپر ایست ساید” نیویورک مغازه دوزندگی داشت و تخصصش دوخت یونیفورم های پلیس بود؛ مغازه او توقفگاه همیشگی نیروهای پلیس بود. “بلا” مادر کان، یهودی روسی اهل قلمروی “اسکان” نزدیک مرز لهستان بود؛ محله ای که یهودیان باید تنها در آن منطقه زندگی می کردند.
پدر کان فردی کم رو بود و این در زندگی آنها بسیار تأثیر گذاشته بود. مادر او نیروی محرک خانواده بود؛ او به کارها سر و سامان می داد و بسیاری از طلب های شوهر کم رویش را وصول می کرد. هری کان مادرش را می ستود، زنی سخت مستقل که حتی بعد از موفقیتهای هری کان روی پاهای خودش ایستاده بود.

برادران کان

جوزف و بلا، چهار پسر داشتند: مکس، جک، هری و نیتن. “مکس” بزرگترین پسر، تنها کسی بود که به کالج رفت و سعی کرد از صنعت فیلم دور بماند. او شرکت منسوجات خود را راه انداخت اما به موفقیت نرسید و وقتی ورشکست شد هری کان در استودیو شغلی کم اهمیت به او داد؛ وقتی همسرش مرد هری کان هر دو دختر کوچک او را به خانه آورد تا خودش تربیتشان کند. “نیتن” کوچکترین برادر هری کان، هر چند خیلی جاه طلب نبود و به مدیریت شعب فروش کلمبیا در نیویورک رضایت داد اما خردمندترین عضو خانواده کان بود و به این وسیله فاصله خود را از برادر قلدرش حفظ کرد. نیتن عاشق هنر بود و طی سالها مجموعه ای از نقاشی های امپرسیونیستی جمع آوری کرده بود. “جک” با چهره ای مطیع، شانه های افتاده شریک هری کان و دم دست ترین هدف آزارهایش شد. از دید هری کان همه آنها گناهان کبیره غیر قابل بخششی داشتند؛ ضعیف بودند.

از کلاهبرداری تا ورود به شرکت “یونیورسال”

وقتی جک در “یونیورسال” بود، هری کان مسیر شغلی مهیج تری انتخاب کرده بود. هری که دانش آموز ضعیفی بود، مدرسه را رها کرد و در تئاتری در برادوی آواز می خواند. بعد کارمند کشتی رانی شد اما کان جسور و خودنما هرگز نمی توانست در بند ساعت کار اداری باشد.

کلاهبرداری بولینگ باز

کان که گذشته اش را رخنه ای احتمالی در نقاب شکست ناپذیری خود می دانست، همواره کودکی خود را پنهان می کرد؛ او بعدها برخی از آنها را آشکار کرد از جمله: فخر می فروخت که در سالن بیلیارد “برگمن” پالتو پوستهای دزدی می خریده و شرط بندی های غیرقانونی می کرده است. کلاهبرداریهای هری فقط اینها نبود، در اوایل دهه 1930 دو تن از نویسندگان، باشگاه بولینگی را برای هالیوود راه انداختند. برخلاف انتظار، کان عضو این باشگاه شد چرا که او بولینگ بازی عالی بود. بعدها خود او تعریف کرد که در شمال ایالت نیویورک و غرب میانه کشور با کسی شریک بوده است. شیوه کارشان این بود؛ هری به شهری می رفت. تقریبا بد بولینگ بازی می کرد، چند دست هم می برد، چند بار هم شرط می بست، بعد مبلغ را بیشتر می کرد، بهتر و بهتر بازی می کرد و دست آخر جیب شهر ار خالی می کرد. بعد شبی می رفت در سالن و می گفت: «رفقا من بولینگ بازی حرفه ای ام و سرتان کلاه گذاشته ام اما حساب و کتابش را نگه داشته ام.» و همه پولها را به آنها بازمی گرداند و می گفت من این شهر را دوست دارم و می خواهم کسب و کاری را در اینجا راه بیاندازم و اینجا زندگی کنم. یک هفته توی شهر می ماند با مردم بولینگ بازی می کرد و چیزهایی هم یادشان می داد. بعد شریکش می آمد می رفت در سالن بولینگ و رجز می خواند و مردم را به بازی دعوت می کرد. مردم شهر هم می گفتند ما کسی را داریم که حریفت باشد. بعد همه شرط می بستند. هری می باخت و با شریکش به شهر دیگری می رفتند.

آواز خوانی در سینماها

هری کان تا وقتی 21 ساله شد به کلاهبرداریها و حقه بازیهای خود ادامه داد اما به رغم سودآوری و لذت بخشی این دزدیها، شیفته صنعت نمایش بود. او که ذاتا خودنما بود؛ در سال 1912 نمایشی ترتیب داد که همراه پیانیست معروف محل، آواز می خواند. 5 ماه در سینمای محلی، پیش از شروع فیلمها نمایش می دادند. پس از آن به دنبال پیشرفت به بالتیمور رفتند اما موفق نبودند و پس از هفته ها بیکاری نمایش را لغو کردند و به نیویورک برگشتند.

کنترل چی تراموای شهری

هری کان کنترل چی تراموا شد اما مدت زیادی در این شغل نماند. معمولا شرکتهای آسان گیر انتظار داشتند کنترل چی ها 15 درصد کرایه را به جیب بزنند اما کان این نسبت را برعکس کرده بود؛ 15 درصد کرایه ها را به شرکت می داد.

ترانه فروشی

کان پس از آن ترانه فروش شد. شرکتهای پخش موسیقی ترانه فروشها را استخدام می کردند تا ترانه ها را به تهیه کننده ها بدهند تا در نمایشها بخوانند یا به مغازه دارها بفروشند. بیشتر سود شرکتهای پخش از فروش نت های موسیقی بود. ترانه فروشها باید هم خواننده بودند و هم بازاریاب. هری روحیه این کار را داشت، یکی از افتخاراتش این بود که ترانه “جو، گاوچران رگتایم” را پر فروش کرده بود. سالها بعد هری با اندک انرژی باقی مانده از جوانی اش این ترانه را می خواند و می گفت: «از جو رگتایم یاد گرفتم اگر به چیزی معتقد باشی و به اعتقادت بچسبی هیچ حرامزاده ای نمی تواند شکستت دهد.» به یاد این دوره پیانویی در دفتر کارش گذاشته بود و وقتی از چیزی خوشحال بود تک انگشتی آهنگ هایی را می نواخت.

ورود به یونیورسال

ترانه فروشی کان هم چندان طول نکشید، به گفته خودش چون تحمل نداشت برای دیگری کار کند. او که آدم زرنگی بود، تحت تأثیر برادرش جک ایده ای به ذهنش رسید؛ پخش کنندگان موسیقی برای تبلیغ ترانه هایشان، پیش از شروع فیلمها اسلایدهایی نمایش می دادند و گروهی ترانه اجرا می کردند. کان که معتقد بود فیلم اثرگذارتر از اسلاید است، برای آزمایش نظریه اش دفتری باز کرد و براساس متن ترانه ای نظامی و با چند اسلاید فیلمی کوتاه ساخت. چند شرکت پخش موسیقی فیلمهایی برای ترانه هایشان سفارش دادند. با کمک جک، هری این ایده را به “یونیورسال” فروخت. زیاد طول نکشید که خود هری را نیز در “یونیورسال” استخدام کردند و دستیار اداری استودیوی کالیفرنیا شد.

آغاز کار “سی بی سی”

جک پس از آنکه راه ورود هری به “یونیورسال” شد، در سال 1920 با اینکه فقط 30 سال داشت اما بیش از یک دهه برای لملی کار کرده بود و ناراضی بود؛ او تصمیم گرفت شرکت فیلمسازی کوچکی برای خودش راه بیاندازد و فیلمهای کوتاه بسازد. جک “جو برنت” را هم وسوسه کرد به او بپیوندد. برنت وکیل و مشاور لملی در یونیورسال بود و از زمانی که جک در شرکت تبلیغاتی بود، همکار و رفیق بودند. پس از آن هری نیز در این کار شریک شد. با وجود اینکه رابطه جک و هری در آن دوران چندان دوستانه نبود اما احتمالا جک به این نتیجه رسیده بود که به کسی نیاز دارد که در هالیوود آشنایی داشته باشد.

به این ترتیب جک و هری کان به همراه جو برنت شرکت “سی بی سی” (Cohn, Brandt, Cohn) را تأسیس کردند که دفتر نیویورک آن در همان دفتر “یونیورسال” بود. فیلم “پسران تالار” اولین محصول این شرکت تازه تأسیس بود؛ مجموعه چند فیلم کوتاه درباره دو ولگرد که ظاهرسازی های طبقه بالای جامعه را مسخره می کردند، موضوعی کاملا آشنا با سنت شکنی های هری.

“پاورتی رو” نقطه شروعی برای کان

کان دفترهای شرکت خود را در کالیفرنیا در محله اقلیت نشین تک بلوکه و کوچکی در بلوار “سان ست” راه انداخت. اسم این محله “پاورتی رو” (Poverty Row) -راسته تنگدستی- بود چون ده ها بدهکار فراری را که می خواستند وارد هالیوود شوند در خود جای داده بود. کان در این دفترها با تولید کننده ای خرده پا شریک بود. “پاورتی رو” شهر نوی صنعت تولید فیلم بود. مجموعه ای سرهم بندی شده و نامرتب: از راهروهای باریک نامرتب، تیغه های کندو مانند ساختمان تا لوله های آب و گاز و سیستم گرمایش که از سوراخی در دیوار گذشته بودند و سیمهای برقی که درهم از درون و بیرون ساختمان گذشته بودند، شرایط غیرقابل تحملی را ایجاد کرده بود که تنها برای کان که می خواست مردانگی اش را به رخ بکشد، فضا، فضایی نیرو بخش بود. “پاورتی رو” محیطی مناسب با سبک تند و ستیزه جوی کان بود. او در آنجا آموخت سریع و ارزان کار کند و شیره جان کارکنانش را بکشد.

همراهان یهودی کان برای کار با دشواریهای پاورتی رو

در اوایل تأسیس “سی بی سی” کان دور و برش را با یهودیانی نیویورکی پر کرده بود که می دانستند چطور کارها را سر و سامان دهند. فرانک کاپرا درباره “سم بریسکین” مهمترین فرد کان گفت: «لازم نیست بگویم [بریسکین] یهودی بود. برای تحمل دشواریهای پاورتی رو باید یهودی می بودی حتی اگر ایتالیایی باشی.»

بریسکین نمونه کاملی از نوچه های کان بود و هری او را به عنوان مدیر کل استودیوی کالیفرنیا قرار داده بود، در شرایطی که رقبای او در شرکتهای “پارامونت”، “ام جی ام” و “برادران وارنر” فردی خلاق را در رأس بخش تولید قرار داده بودند. بریسکین برخلاف ظاهر آرام و بانزاکتش، فردی صریح و تهاجمی بود و برخلاف مدیران خلاق، بازیگران و نویسندگانش را لای پر قو نمی گذاشت. بریسکین علاوه بر تنبیه های هری و به عهده گرفتن خلافکاریهایش، وظیفه مهم دیگری در “سی بی سی” برعهده داشت؛ او تنها، استخدام نیروهای تازه را برعهده می گرفت.

لجبازی در عشق و رسیدن به قدرت

با تأسیس استودیو لات بازی های هری کان پایان نیافت حتی دلدادگی اش هم بیشتر شبیه رقابت بود تا ماجرای عشقی؛ به کسی دلداده بود که اصلا با شهرت کان به زن بارگی سازگار نبود. هری کان خود را دلداده “رز بارکر” می دانست؛ او در همان سالهای پیش از 20 سالگی، وقتی ترانه فروشی می کرد، رز را دیده بود اما رابطه یشان جدی نبود. رز برخلاف هری دختری کوتاه قد، چهارشانه و فروتن بود. وقتی هری برای گرداندن “سی بی سی” به کالیفرنیا آمد رز با وکیلی ثروتمند ازدواج کرد.

عشقی که سرمایه شرکت کان شد

بعد از ازدواج رز، عشق هری بالا گرفت. دلیل این ابراز عشق تا حدودی ازدواج رز با یک وکیل بود؛ کان همیشه به وکلا غبطه می خورد. حقوق خواندن از سرگرمیهایش بود؛ او احساس می کرد رز با کسی برتر از خودش ازدواج کرده است و این مسئله به گرایشهای داروینیستی کان دامن می زد. کان اصرار داشت برتریش را به فرادستان اجتماعی اش نشان دهد.
وقتی تصمیمی می گرفت مقاومت در برابرش بسیار دشوار بود. کان در سال 1923 به رز ابراز عشق کرد و از او خواست برای دیدنش به کالیفرنیا برود. رز هم پذیرفت و برای جلوگیری از بدگمانی های همسرش به همراه یکی از دوستانش به کالیفرنیا رفت. کان، رز را شیفته خود کرد اما 2 هفته بعد طبق برنامه نزد همسرش بازگشت. همسر رز از طریق دوستی که در این سفر همراه زنش بود فهمید که زنش با کان ملاقات کرده است. وکیل که شکست خوردنش هم اشرافی بود رز را طلاق داد و مبلغ قابل توجهی به عنوان وجه المصالحه پرداخت. مبلغ چشمگیری که همه می دانستند بعد از ازدواج رز و هری، سرمایه شرکت کان شد.

زیاد طول نکشید که کان نام شرکت خود را تغییر داد. ظاهرا چون اغلب برخی برای تمسخر نام “سی بی سی” را برگرفته از (corned beef and cabbage)  می دانستند. کان نام شرکت را “کلمبیا پیکچرز” قرار داد و از آن پس ریاست آن را برعهده داشت.

پیوستن کاپرا به کان

در سال 1928 هری کان از “سم بریسکین” خواست با فرانک کاپرا، کارگردانی که نام او اولین اسم فهرست الفبایی کارگردانان بیکار بود تماس بگیرد و او را به کلمبیا دعوت کند. با حضور کاپرا در کلمبیا یکی از فوق العاده ترین همکاری های تاریخ سینمای امریکا رقم خورد.

وابستگی هیچ استودیویی به هنرمندی واحد به اندازه وابستگی کلمبیا به کاپرا نبوده است. از طرف دیگر کلمبیا هم تنها استودیویی بود که شرط مستقل بودن کاپرا را پذیرفت. هری کان برای اینکه کارمندان خود را امتحان کند آنها را در معرض فشار کاری قرار میداد و کاپرا کسی بود که از هر امتحانی پیروز شد. کان فشار زیادی را به کاپرا وارد می کرد تا جاییکه کاپرا در اولین سال استخدامش در کلمبیا 7 فیلم ساخت. کان برخلاف لملی، زوکر و میر که رؤسای شرکتهای رقیب او بودند که افرادی هنرمند را می خواستند، او مردی فولادی می خواست. شاید کاپرا دوست نداشت چنین چیزی را بپذیرد اما او خیلی شبیه به کان بود که یکی از دلایل هم زیستی و دوام طولانی مدت آن دو نیز همین مسئله بود. مهم ترین شباهت آنها، این بود که هر دو سخت خواهان هالیوود بودند؛ شباهتی که به اندازه همه عوامل دیگر در تعیین مسیر کلمبیای سال 1930 مؤثر بود.

رفتارهای متضاد کان

در اواسط دهه 1930 وقتی کلمبیا به استودیوهای بزرگ پیوسته بود، هری کان می دانست باید تصویرش را حفظ کند. تصویر زمخت ترین مرد هالیوود. او همواره دوست داشت او را مردی سرسخت و قلدر بدانند. او مثل آدولف زوکر از قدرت لذت میبرد و این را نشان می داد. با آن ادوکلن تندش وقتی وارد اتاقی می شد همه را مضطرب می کرد. او به عنوان شخصیت برجسته کلمبیا پیکچرز، ادعای قدرت داشت و از صمیم قلب اعتقاد داشت که قدرت بر مسائل انسانی حکومت می کند. او به کارگردان فیلم “پسر طلایی” گفت صحنه ای از فیلم را اصلاح کند. کارگردان اعتراض کرد و گفت چرا؟ دلیلش را بگو. و کان در پاسخ گفت: «برای اینکه رئیس کلمبیا پیکچرز منم.»

“ویلیام گراف” ماجرایی را بین هری کان و “ژول شرمر” از تهیه کنندگان کلمبیا اینطور تعریف کرد: «پیش نمایش فیلم شرمر بود، کان نتوانسته بود بیاید اما چند مدیر کلمبیا از جمله “هاکان” معاون بی سروصدای رئیس، آنجا بود. بعد از پیش نمایش هاکان پیشنهاد داد چند نمای فیلم را حذف و اصلاح کنند. شومر که حس می کرد به قلمروی هنریش تجاوز شده است، استعفا نامه اش را به کان داد. هری به او نگاه کرد و گفت: بگذار چیزی به تو بگویم. اگر بخواهی کاری در استودیوی دیگر پیدا کنی و بگویی با کاهان اختلاف داشته ای، هیچ کاری در شهر پیدا نمی کنی. برو به آنها بگو با من اختلاف داشته ای، یک دقیقه بعد استخدامت می کنند.»

پشت ظاهر قلدرش، کان مهربانی هایی داشت. یک بار ترتیبی داد که دارویی کمیاب را از نیویورک بیاورند؛ می خواست به نویسنده در حال مرگی کمک کند که زمانی در پرونده ای قضایی علیه او شهادت داده بود. نویسنده مدام از کان تشکر می کرد و کان گفت: «به کسی نگو نمی خواهم شهرتم را از دست بدهم.»

وقتی در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم گروهی از زنان با نفوذ کالیفرنیا نزد او آمدند و خواستند سهمی از درآمد فیلمهایش را به صندوق جمع آوری کمکهایشان اختصاص دهد نپذیرفت چرا که معتقد بود سود فیلمها مال سهامداران کلمبیاست اما بعد از حساب شخصی اش چکی 10 هزار دلاری برای آنها نوشت.

کان زیرک و سیاس بود و معمولا فرومایه گی اش سبک خاص خودش را داشت. “مکس یانگستاین” مدیر تولیدی که با کان خیلی کار کرده بود می گفت: «توصیف او فقط با این ویژگی های شخصیتی اش، ساده انگارانه است. فقط تصویری از 50 درصد واقعیت می دهد و خیلی چیزها نگفته می ماند.»

هیچ وقت محبوب بودن برایش اهمیت چندانی نداشت و این ویژگی را ویژگی زنانه می دانست؛ در عوض می خواست بر همه چیز مسلط باشد. دغدغه اش این بود که تصویرش، تصویر مردی سرسخت باشد. فرانک کاپرا در توصیف کان گفت: «کان تئوری خاصی داشت که نویسندگان و کارگردانان را براساس جسارتشان رتبه بندی می کرد. معتقد بود مبدعان پر دل و جرأت بهتر از آدمهای بانزاکت و حساس می دانند که چه می کنند. اشکالی نداشت که خودش نامطئن باشد اما بی ثباتی کارکنان هنری اش را تحمل نمی کرد.»

عقده بی فرهنگی

بخشی از ژست کان، خصومت آشکار با فرهنگ بود. وقتی به تماشای باله دعوتش کردند، ناباورانه گفت: «بروم علافهایی را تماشا کنم که 3 ساعت دنبال هم می دوند و به هم نمی رسند.»

او همانطور که نیکوکاریهایش را زیر نقاب خشونت پنهان می کرد، در پس این خصومت، اصحاب رسانه و فرهنگ را تحسین می کرد؛ گاهی بسیار اندوهگین می شد که جزو آنها نیست. همیشه سعی می کرد فرهنگ خود را با استخدام افراد فرهیخته بطور غیرمستقیم ارتقا دهد. او از جمله یهودیانی بود که از آموزش رسمی محروم مانده بود و نسبت به آن حساسیت داشت. دوست نداشت کسی به نقطه ضعفش پی ببرد. لیکن دوست داشت با اصحاب فرهنگ و سواد نشست و برخاست داشته باشد.

نویسنده ها که بیشترشان از کان متنفر بودند، بی رحمانه از این حساسیت کان سوءاستفاده می کردند. یک بار در غذاخوری مدیران کلمبیا کان با “کرازنای” یکی از نویسنده دعوا کرد. کرازنای او را بی سواد خطاب کرد و گفت اینقدر بی سواد هستی که شرط می بندم حتی دیکته درست شرکت خودت را هم نمی دانی. کان گفت: منظورت این است که بلد نیستم بنویسم کلمبیا؟ حرف مفت نزن. کرازنای گفت 100 دلار شرط می بندم. کان شرط را پذیرفت و کلمبیا را با واو هجی کرد. یکی گفت واو ندارد و کان با تعجب گفت ندارد؟

کمی بعد از جنگ جهانی دوم، ویلیام گراف، دستیار شخصی کان، درخواستهای متقاضیان منشی گری را بررسی می کرد به کان گفت: «کسی را که می خواهم پیدا کردم اما بد نیست درباره اش با تو حرف بزنم. آدم خوبی است. جوان است. در جنگ هم بوده و در “وست پوینت” درس خوانده. کان گفت استخدامش کن؛ همین حالا. چیز بیشتری نگو. گفتم چرا؟ گفت همیشه می خواستم بروم “وست پویت” حالا دلم می خواهد بگویم یک فارغ التحصیل “وست پوینت” را استخدام کرده ام. معنی اش برای من این بود که شاید من کالج نرفته ام اما خودم را به جایی رساندم که فارغ التحصیلهای “وست پوینت” پیش من می ایند تا کار پیدا کنند.»

کان شیفته موسولینی

کان از طرفداران “بنینو موسولینی”، دیکتاتور ایتالیا بود. او فیلم مستندی درباره زندگی موسولینی ساخت و دعوت او را برای دیدار از “رم” پذیرفت. می گفتند داستان خودداری موسولینی از استفاده از بی حس کننده موضعی در دندانپزشکی بیش از هر چیز روی کان اثر گذاشته بود. امپراتوری موسولینی سخت کان را تحت تأثیر قرار داده بود تا جاییکه در بازگشت از “رم” دکوراسیون دفترش را جوری تغییر داد که شبیه دفتر موسولینی شود؛ از میز طلایی نیمدایره ای بزرگ تا قاب عکس موسولینی که درست در مقابل کان قرار گرفته بود.

موسولینی هالیوود

کان استراتژی موسولینی را برگزیده بود. در دفتر کان، فاصله از در تا میز کان 30 قدم فاصله بود؛ مسیری که “آخرین مایل” نامیده شده بود. کان در پاسخ به مدیر اجرایی کلمبیا که پرسیده بود چرا میز را گذاشته ای آنجا؟ آنقدر دور؟ گفت: «این طوری تا به میزم برسند له شده اند.»
یکی از کارکنانش می گفت هر بار که کان احضارش می کرد، نخستین فکری که به ذهنش می رسید این بود: «یعنی با من چه کار دارد؟ از دستم عصبانی شده؟»

ازدواج دوم کان

بسیاری از زنان مدیران هالیوود با انتظارات همسرانشان خو گرفته بودند؛ آنهایی که نمی توانستند سازگار شوند اغلبشان جای خود را به دیگری دادند. در میان یهودیان هالیوود، علت طلاق معمولا ناتوانی در ایفای نقش اجتماعی بود نه وفاداری به خانواده. شوهرها دیگر دوست نداشتند همسرانشان مادرهایی یهودی و شهرستانی باشند؛ همانطور که دیگر ماشینهایشان قراضه نبودند.
هری کان به “شلی وینترز” گفته بود، همسر اولش را طلاق داده چون نمی توانسته بچه دار شود و او واقعا پسری می خواسته. به نظر کان عیب دیگر رز این بود که به خودش اهمیت نمی داد و زیبا و هم ترازش نبود.
کان تصمیم گرفت شریک تازه ای برای خود پیدا کند. بالاخره پس از جستجویی طولانی هنرپیشه ای به نام “جون پری” را انتخاب کرد تا نقش خانم کان را برای او بازی کند. پری که نام اصلی اش “بتی میلر” بود، اهل فلوریدا بود اما کان نام او را عوض کرد. پری جوان و جذاب اما نه گستاخ، باشکوه و غیر یهودی بود؛ همه آن چیزهایی که کان از همسری حرفه ای انتظار داشت. بنابراین، در 28 ژوئن 1941 کان و رز از یکدیگر جدا شدند و 3 روز پس از آن کان در نیویورک با پری ازدواج کرد. یکسال بعد پری برای او کودکی به دنیا آورد.

پرنده ای در قفس طلا

به قول یکی از شرکای کان، خانم کان جدید پرنده ای در قفس طلا بود. پری بسیار عالی از مهمانان پذیرایی می کرد. بچه هایش بسیار مؤدب بودند؛ پری دختری را به دنیا آورد که در دوران نوزادی مرد اما او دو پسر به دنیا آورد و بعد هم دختری را به فرزند خواندگی پذیرفتند. او تابلوهای نقاشی را جمع می کرد و خودش هم نقاش بود. او رسوایی های کان را در سکوت تحمل می کرد و مهمتر از همه بلد بود وقتی شوهرش می خواهد خود را کنار بکشد.

عدم وفاداری کان به خانواده

بیشترین بهای اشرافیت ساختگی یهودیان هالیوود را همسرانشان می پرداختند. بیشتر زنها وقتی ازدواج کرده بودند که شوهرهایشان درگیر تلاش بودند. هیچ یک از زنها تصور نمی کردند که شوهرهایشان به چنین موقعیتی برسند و نمی دانستند در پس این موفقیتها باید چه تقاضاها، فداکاری ها و تحقیرهایی را تحمل کنند. مردها تمام وقت خود را به کار در استودیو اختصاص می دادند و در واقع زندگی خصوصی نداشتند اما گرفتاری های آنها هم باعث نمی شد آنها رابطه خارج از خانواده نداشته باشند. در حالیکه همسرانشان باید پاک، عفیف، عاری هر جذبه جنسی و اساسا خانه دارهایی جوان باقی می ماندند. بسیاری از یهودیان هالیوود نیاز جنسی خود را گاهی آشکارا، در جایی دیگر برآورده می کردند.

در این میان بدنام ترین آنها هری کان بود. کان به ” کورین کالوه” ستاره تازه کار، زیبا و خوش اندام فرانسوی دستور داده بود برای بحث درباره قراردادشان به قایق تفریحی کان برود. کالوه آن شب توانست از تن دادن به خواسته کان طفره برود و خود را پنهان کند تا وقتی دوست پسرش رسید و از قایق نجاتش داد. کان که از دسیسه چینی خوشش می آمد، در سفری که همسرش را به تعطیلات برده بود، خودش فورا برگشت پیش دختری که در لس آنجلس دیده بود. کان دعوتش کرد تا به او و همسرش بپیوندند. به این ترتیب کان و دختر بقیه تعطیلات را با هم گذراندند. شنبه عصرهای پاییز خانم کان سبد پیک نیک شوهرش را آماده می کرد تا برود و فوتبال تماشا کند. کان هم تازه ترین معشوقه اش را برمی داشت تا روز را با یکدیگر بگذرانند.

عشق های کان

هری کان با “جون پری” زن جوان و غیر یهودی ازدواج کرده بود، پدر خانواده شده بود و در قصر زندگی می کرد. او در مقابل کسانی که فکر می کردند او پیر و ضعیف شده است از امپراتوری خود دفاع می کرد. خانواده اش امتیازی ناشی از قدرت بود نه دلخوشی. شاید حس می کرد صمیمیت زیادی با خانواده، ضعف است. او بی قرار و نتها بود.
او به دنبال کسی می گشت تا محرم رازش باشد. کان با “جونی تپز” بسیار راحت بود؛ او توزیع کننده موسیقی اهل محله های پست نیویورک بود که کان او را به بخش موسیقی کلمبیا آورد و قراردادی شبانه روزی با بست. تپز بسیاری از کارهای کان را لاپوشانی می کرد تا کان دیدارهای عاشقانه اش برملا نشود و گاهی هم در گشت و گذارهای عیاشانه کان همراهش بود. کان عاشق لاس وگاس بود. وگاس با زرق و برق عوامانه، طمع ورزی آشکار، هیاهو، تحرک و زنهایش شهر دلخواه کان بود و مرتب گاهی هر آخر هفته آنجا می رفت.
کان در میان هوس بازی های خود عشقی هم داشت. او اولین بار دختری را در فروشگاه رستورانی در نیویورک دیده بود، کان فورا گفته بود او زیباترین دختری است که تا به حال دیده است. پس از آن کان برای پیش نمایش فیلمی به نیویورک رفت، از تپز خواست تا سراغ دختر را بگیرد و تپز با پرس و جو متوجه شد دختر مدل انگلیسی رده بالایی است که تا وقتی فیلمش تمام شود در هتل پلازا اقامت دارد. با پیگیری های تپز کان با دختر ملاقات کرد و پس از آن کان شب و روز این دختر را می دید. دو هفته بعد که کان و تپز برای خوش گذرانی به وگاس رفته بودند، در فرودگاه دختر از آنها استقبال کرد چیزی که حیرت تپز را برانگیخت.

کان در بورلی هیلز هالیوود اتاقی برای مدل گرفت. هتل چند دقیقه تا خانه اش فاصله داشت. شبها به همسرش می گفت می رود قدم بزند و روزنامه بخرد اما پیش آن مدل می رفت. شبی به تپز گفت برود دفتر؛ چشمانش پر از اشک بود. مدل به او گفته بود: یا باید با او ازدواج کند یا او به انگلیس باز می گردد. کان از تپز می خواست میانجی شود و او راضی کند بماند. تپز هم با مدل بیرون رفت، مقداری پول نقد همراه با بلیت هواپیمایی به انگلیس به او داد و گفت که کان می خواهد او برود. کان که منتظر بود تا تپز خبر خوبی برایش بیاورد، با آمدن تپز و گفتن اینکه دختر در راه لندن است، جا خورد. تپز توضیح داد که با ابتکار خودش دختر را به لندن فرستاده چون تنها راه نجات خانواده کان در آن بوده است. کان از تپز بسیار عصبانی شد و تا 3 ماه بعد از آن با تپز صحبت نکرد.

دوران افول کان

آنچه درباره کان ترحم برانگیز بود دوپارگی اش بود، نه دوپارگی میان آدمی که بود و آدمی که می خواست باشد بلکه دوپارگی میان دو شخصیت نامتجانس که حس می کرد باید هر دو را داشته باشد. از سویی می خواست سرسخت ترین و بی رحم ترین مدیر هالیوود باشد؛ کسی که همه از او بترسند. از سوی دیگر می خواست مردی خوش ذوق و عاقل به نظر برسد. ایجاد تعادل بین این دو شخصیت مستلزم موازنه ای پرزحمت بود و ظاهرا این موازنه آنقدر برای کان ارزش داشت که زحمتش را تحمل می کرد. این کار پر زحمت او عوارضی هم داشت؛ با چنین خلق و خوی متغیری خیلی کم با کسی معاشرت می کرد و اغلب تا نخستین ساعات صبح در اتاق خوابش در خانه مشغول کار بود. دوستان کمی داشت، از صمیمی شدن می ترسید.

کان در بعد حرفه ای، دلیل خوبی برای احتیاط داشت. به خاطر سبک مدیریتی آزاردهنده اش که عملا خون همه را به جوش می آورد، هدف خوبی برای کودتای درونی بود و همیشه زمزمه هایی از انقلابی قریب الوقوع به گوش می رسید. کان از همه اینها خوب خبر داشت و هرگز نمی دانست می تواند به چه کسی اعتماد کند.

اختلافات جدی میان مدیران غربی و شرقی و تهدیدهایی علیه کان

از طرف دیگر، برخی از مدیران نیویورک که از قدرت کان ناراحت بودند، تهدیدهایی را علیه او انجام میدادند. هری هم مدیران دفتر نیویورک را آنها می نامید، انگار که شرکتی رقیب باشند. در همه شرکتهای فیلمسازی اختلافات جدی بین مدیران غربی که فیلمها را می ساختند و مدیران شرقی که سود و زیان را حساب می کردند، وجود داشت. مدیران شرقی اختیار خزانه را داشتند و در نهایت قدرت در دستان آنها بود. کان سهامدار اصلی “کلمبیا”، زوکر سهامدار اصلی “پارامونت”، لملی سهامدار اصلی “یونیورسال”، میر “سهامدار اصلی “ام جی ام” و برادران وارنر سهامداران اصلی “برادران وارنر” بودند اما همه آنها در نهایت در برابر هیئت مدیره در شرق پاسخگو بودند. همه آنها برای جلب رضایت هیئت مدیره کار می کردند، هرچند در مسائل هنری همیشه به نظر کارکنانشان احترام می گذاشتند. هیچ یک از دو طرف، دیگری را نمی فهمید و هر دو طرف هم از وابستگیشان به یکدیگر دل آزرده بودند اما این رقابت در کلمبیا به شکلی خاص شدید، خصمانه و تنگ نظرانه بود. هر فیلمی که شکست می خورد مهلکه کان می شد و به دفتر نیویورک دستاویزی برای برکناریش می داد. هر موفقیت هم فرصتی برای خودنمایی کان بود. کار به جایی رسید که بسیاری از اعضای دفتر نیویورک آرزوی شکست فیلمها را در دل داشتند تا بتوانند خودشان را از شر کان خلاص کنند.

همراهی با “باکمن”

کان “سیدنی باکمن” فیلمنامه نویس تحصیل کرده را می ستود. باکمن در دانشگاه کلمبیا و بعد در اکسفورد تحصیل کرده بود و با بازگشت به نیویورک فیلمنامه نویسی را جدی پی گرفت. او در ابتدا نویسنده پیمانی “پارامونت” شد و به هالیوود رفت. در سال 1934، کان در جریان دوره ایش برای یافتن استعدادها باکمن 32 ساله را به لکمبیا آورد. باکمن خوش سخن، باهوش، تحصیل کرده و اهل سیاست بود و در ظاهر برای هم نشینی با کان مناسب نبود اما باکمن اعتماد به نفس داشت و مانند کاپرا می دانست با کان چگونه باید رفتار کرد. زمانیکه کان به غذاخوری می آمد و سر به سر نویسنده هایش می گذاشت تا بگویند چه کرده اند که از او پول می گیرند، بیشترشان هل می شدند اما باکمن می گفت: «برای بازی کردن خیلی خسته ام هری ولش کن.»

اسم باکمن روی بعضی کمدی های دهه 1930 و 1940 بود و کان بارها از او به مثابه مشکل گشای فیلمهایی استفاده می کرد که خود باکمن ننوشته بود. او کم کم تهیه کننده، بعد مدیر تولید و دست آخر نفر دوم استودیو در مسائل هنری بعد از کان شد اما همزمان با اوج گرفتن در کلمبیا، در فضای سیاسی هالیوود هم اوج گرفت. وقتی مدیران تصمیم گرفتند اعضای انجمن فیلمسازان را تهدید به اخراج کنند، باکمن یکی از اعضای اصلی انجمن بود و در دوره جنگ ریاست انجمن را بر عهده داشت. علاوه بر اینها باکمن عضو حزب کمونیست بود و همین امر باعث شد با وجود حمایت های کان، دادگاه حکم به اخلال گریش داد. به این ترتیب سال 1951 پایان همکاری باکمن با کلمبیا بود.

رفتن باکمن برای کان ضایعه ای دردناک بود. کان فردی را از دست داده بود که خیلی بیشتر از دوستی عزیز و جانشینی بلافصل بود. کان دیگر احساس نمی کرد دنیا به میل او می گردد؛ احساسی که انگیزه بسیاری از یهودیان هالیوود از جمله کان بود. واکنش کان در این شرایط این بود که دایره را برای خود تنگ تر کرد؛ در حالیکه دوستان صمیمی اش تنها چند نفر بودند. چیزی را آنطور که خودش همیشه می ترسید از دستش بیرون نکشیده بودند اما حالا خیلی پیر بود و خیلی خسته و حالا جهان برای کان چنان پیچیده بود که نمی توانست از آن دفاع کند.

انکار یهودیت و علاقه به مذهب کاتولیک

سخت می شود باور کرد که هری کان یهودیت را انکار می کرد یا کمترین اضطرابی درباره همگنی خودش احساس کرده بود. اگر هم اینطور بود خیلی خوب حسش را پنهان کرده بود. هر چند مادرش واقعا یهودی بود و برای همه پسرهایش جشن تکلیف یهودی گرفته بود اما خیلی زود هری یهودیت را مثل هر چیزی که بی فایده میدید، کنار گذاشت. سالها بعد وقتی از او خواستند برای صندوق نجات یهودیان کمک کند، فریاد زد و گفت: «نجات یهودیان؟ نجات از یهودیان بهتر نیست؟ همه مشکلات دنیا زیر سر یهودیان و ایرلندی هاست.»
قاضی “لستر روت” شریک قدیمی کان می گفت: «کان می خواست از یهودیت فرار کند. چند وقتی برایش کار میکردم. فکر می کنم اگر می توانست به عنوان غیر یهودی می آمد کالیفرنیا و فیلم می ساخت چون ظاهرش زیاد به یهودی ها نمی خورد. فکر می کنم هری اصلا نمی رفت معبد یا کنیسه اما درباره رز [همسر کان] مطمئنم که نمی رفت با اینکه کاتولیک بود.»

حتی در “یوم کیپور”، مقدس ترین روز یهودیان، کان به استودیو می رفت؛ دلیلش ندانستن نبود، نوعی لجبازی بود. اگر کسی مقررات مذهبی را جدی می گرفت کان تعجب می کرد؛ “مایکل بلنکفورت” نویسنده ای یهودی می گفت: «قرارداد مهمی با کان بستم. کان بعد پیشنهاد کرد بیرون برویم و جشن بگیریم. گفتم: هری شب یوم کیپور است باید بروم دنبال پدرم و برویم کنیسه. گفت: منظورت این است که در این دوره و زمانه مرد پخته ای مثل تو در یوم کیپور می رود کنیسه؟ باورش نمی شد. هنوز از این کارها می کنی یا مسیح.»
دیگر یهودیان هالیوود یهودیتشان را پنهان می کردند تا جامعه آنها را بپذیرد اما کان یهودیتش را فقط پنهان نمی کرد؛ او نفرتش را از یهودیت نشان می داد. بسیاری از یهودیان از اینکه غریبه یا ضعیف به شمار روند، متنفر بودند و مثل کان موضعی خصمانه در برابر یهودیت داشتند. برای آنها انکار مذهب کافی نبود، می خواستند نشان دهند که از آنها برترند و این میل اغلب در قالب نوعی یهودستیزی یهودی بروز می یافت.

علاقه کان به کاتولیک بودن

هری کان به کاتولیک گری علاقه داشت. هرچند کلبی مسلک تر از آن بود که به مذهب تن دهد.او مثل میر، رئیس ام جی ام، “کاردینال اسپیلمن” را دوست خود می دانست و هر بار که به نیویورک می رفت با او دیدار می کرد.
همسر اول کان کاتولیک بود و دومین همسرش، جون پری هم کاتولیک شد؛ کاتولیکی بسیار جدی و کان هم با او مخالفتی نکرد و گذاشت فرزندانشان را کلیسایی تربیت کند. علاقه کان به کاتولیک گری باعث شد حرفهایی درباره تمایلش به تغییر مذهب بزنند اما کان چنین کاری را نوعی تسلیم می دانست و او هرگز تسلیم نمی شد.

روزهای آخر کان

هری کان از پیش باور داشت که در 67 سالگی می میرد. می گفت: «همه خانواده کان در این سن مرده اند. وقتی برادرش جک که 67 ساله بود، ناگهان بعد از جراحی ای معمولی مرد، تقدیر گرایی کان شدیدتر شد. روزی با منشی اش از استودیو برمی گشتند تا به جشن تولد فرزندانش بروند. چون تولد پسرها یک هفته با هم فاصله داشت، مشترکا برگزارش می کردند. منشی اش می گفت: «روز قشنگی بود، اسب کوتوله و داقک و همه چیزهای دیگر داشتیم. رفتیم بالا توی اتاقهای مشرف به باغ. کنار میزش منتظر نشسته بودم. کنار پنجره ایستاده بود و بچه هارا نگاه می کرد. یکباره دیدم گریه می کند. پیشش رفتم و گفتم چیزی شده؟ گفت: می دانم آنقدر زندگی نمی کنم که ببینم پسرهایم کاملا بزرگ شده اند. غمگینم می کند.»
کان بی مقدمه احساساتی نشده بود. چند سال قبل در مارس 1954، به خاطر سرطان حنجره تحت درمان بود. تقریبا همه می دانستند چرا بستری است اما کان هیچ وقت درباره بیماریش حرفی نمیزد و حتی صمیمی ترین دوستانش به این خواسته احترام می گذاشتند. به هر شکل بعد از چند جراحی ظاهرا بیماری را شکست داد و برگشت استودیو اما پریشان، ضعیف و حتی مسالمت جو بود. دیگر آن آدمی نبود که زمانی وحشت به دل کارکنانش می انداخت.
او در روزهای آخر اختلافی با “ایروینگ بریسکین”، مدیری در کلمبیا داشت. بریسکین از منشی کان منتفر بود از این رو هیچ گاه پا به دفتر کان نمی گذاشت. بالاخره کان تصمیم گرفت به جای ادامه جنگ، بریسکین را برکنار کند. ماجرا محرمانه به تپز گفت اما تپز به بریسکین گفت و بریسکین هم به منشی او. پس از آن کان هر فحشی که بلد بود به تپز که رازداری نکرده بود داد و تپز هم استعفا داد. اگر روزهای اوجش بود کان این پیشنهاد را قبول می کرد اما حالا چشمهایش پر از اشک شدند و به تپز گفت: «لطفی به من بکن ماجرا را از یاد ببر و برگرد دفتر.» از نظر تپز این ماجرا نشان دهنده افول کان بود.

درگذشت

نیویورک فیلمهای بیشتری می خواست اما استودیو دیگر ارباب و رعیتی نبود تا کان بتواند به کارکنانش چنین دستوری بدهد. حالا مثل همه رؤسای استودیو باید با تهیه کنندگان مستقل و ستاره گان گران قیمت می جنگید. جونی تپز می گفت: «من و هری برای جلسه هیئت مدیره رفتیم نیویورک. حالش را بدتر کردند. توی فرودگاه از حال رفت و در هواپیما سکته قلبی کرد. برایش ماسک اکسیژن آوردند و وقتی خواستند فرود بیایند حاضر به فرود اضطراری نشد. می ترسید قیمت سهام کم شود. با بی سیم خبر دادیم. با آمبولانس منتظرمان بودند.» حال کان بهتر شد هرچند استفاده او از داروهای قلبی بیشتر شده بود. 2 ماه بعد او و جون رفتند فونیکس تا تعطیلات سالانه شان را در هتل “آریزونا بالتیمور” بگذرانند، کان لباس پوشیده بود تا از چند مهمان پذیرایی کند اما گفت حالش خوب نبود و موقع غذا 6 قرص نیترو گلسیرین خورد در حالیکه برایش یک قرص تجویز کرده بودند. جون ترتیبی داد که برایش ویلچیر بیاورند. کان قبوا نکرد از آن استفاده کند و خودش از اتاق غذاخوری بیرون رفت و همسرش برخلاف خواسته کان مهمانی را لغو کرد.

غسل تعمید

صبح روز بعد یعنی در 27 فوریه 1958 کان را با آمبولانس به بیمارستان “سنت جوزف” بردند. همسرش کنار او نشسته بود. کان به او گفت خیلی سخت است خیلی سخت است… و قبل از اینکه به بیمارستان برسند در اثر انسداد شراین مرد. 3 روز بعد مراسم یادبودش را نه در کنیسه یا کلیسا که در استودیوی کلمبیا برگزار کردند. کان را بعد از مرگ به درخواست همسرش غسل تعمید دادند چون خانم کان می گفت به درگاه مسیح دعا می کرده است.

عکس هری کان

هری کان

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا