شعر سقوط و هبوط هیمو عزیزیان
ای مردم سرگشته تا به کی به سکوت
فغانم رفته آن سوی خیال تا به ملکوت
ای خدای من تا به کی به تماشا
خاکم روبه زوال مردمم خفته ی تابوت
حباب بغضم می ترکد در گلو در حلقم
می آیدبوی نفت از زخم هایم به جای باروت
ببینید خون است که می چکد از دلم
پرچم من خورشید است که کرده سقوط
در عجبم از مرگ عدالت از جهل مردم
ازانسان و فطرتش که کم کم می کند هبوط
مادر هیچ گاه مگو قصه برای خواب
بگو به بیداری،یکی بود که شد نابود
به انتظار مباش تا که آید شوق وصال
بعد از مرگ برادران بر مزارها شیون چه سود
ای آشنا دلخوش مباش به غیر خود
. شعله ی زیر خاکستراست،که می کند دود
هر چه کردی هر چه بردی دریغا
آن چه ماند مرگ بود مرگ بود و مرگ بود
#هیمو_عزیزیان